نزدیک عاشورا بود، دوست داشتم امسال یک قدم به حسین«علیه السلام» نزدیک تر شوم، دوست داشتم امسالم با سال گذشته ام فرق کند!
نمیدانم به خواب بود یا بیداری!
وارد حسینیه شدم، صدایی در گوشم پیچید قرآن بخوان!
مدتهاست که دیگر فرصت قرآن خواندن را بدست نمی آورم، مدت هاست که حسرت به دل خواندن چند آیه ام!
قرآن را باز کردم، چه زیبا فرموده ای خدای مهربانم: فَاقْرَؤُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ(مزمل/20)
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 92/9/3 - 9:15 ع : : : نظر
بچه که بودم و معلم ها از زندگی می گفتند، باورم نمی شد که زندگی سخت و تلخ باشد. رمانهای عاشقانه هم همیشه به ازدواج ختم می شد و من هیچ تصوری از سختی زندگی، از مرگ، از دوست داشتن های اشتباه، و از انکار عشق نداشتم.
ندیده بودمش، دوسالی از هم بی خبر بودیم، امروز دیدمش، ذوق زدگی زیادی داشتم دوست داشتم تمام این دوسال را لحظه به لحظه برایم تعریف کند اما حرف هایش تلخ بود و دیگر نمی خندید، سخت و خشک حرف میزد، چندبار میان صحبت هایمان پرسید خودت هستی؟ اما فکر نمیکرد که خودش عوض شده است، شکست سختی خورده بود، تلخ تلخ، انگار انتهای رمانهای نخوانده ما را زندگی کرده بود، عشقش رفته بود و دلش تنها شده بود تنهای تنها.
اما تصورش را هم نمیکردم که در این شرایط سخت نام خدا را بر زبان بیاورد، قبلترها اینقدر اعتقاد نداشت، گفت خدا خیلی کمکم کرد دست رحمتش را بالای سرم حس می کنم.
شاید او در این شرایط «ان مع العسر یسری: همراه هر سختی آسایشی هست»(انشراح/6) را زندگی میکرد و نمیفهمید.
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 91/12/20 - 12:43 ص : : : نظر
«همه هستیمو دزد برد، همه رو آماده کرده بودیم که فردا ببریم خونه جدیدمون، بستهبندی کرده بودیم و آماده بود، سه ساعت رفتیم بیرون بچرخیم، اومدیم دیدیم همه رو برده! دلم برای اون همه لباس و وسایل خونه میسوزه، هیچ کدومو استفاده نکرده بودیم، نگه داشته بودیم که توو خونه جدید استفاده کنیم، همه رو برد، فقط مونده بود کف اتاقارو یه جارو بزنه!»
میگفت و گاهی آهی به حسرت میکشید و بعضی وقتها آهش طعم ندامت هم میداد. میان حرفهایش، هر از گاهی نگاهی هم به من می کرد و میگفت: «این همه گفتی صدقه بدم، خیرات کنم، گوش نکردم، هرچی جمع کرده بودم، دزد یه جا برد! کاش لااقل چارتا از اونا رو صدقه میدادم، این مال که میخواست بره، لااقل با دست خودم میرفت!»
رویش را که برمیگرداند، دوباره حرفهایش بوی حسرت مال از دست رفته را میداد: «حیف اون پارچهها که شب عقدم دادن، حیف بلورهام که...، آخ آخ دیدی اون قوری قشنگمو هم برد، فرشهارو هم برده، حالا چطوری خونه جدیدمو بچینم، با چی آخه؟»
نمیخواست چیزی بشنود، فقط متصل حرف میزد و من هم مدام با خودم تکرار می کردم: وَأَنفِقُوا مِن مَّا رَزَقْنَاکُم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْلَا أَخَّرْتَنِی إِلَى أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَکُن مِّنَ الصَّالِحِینَ: و از آنچه روزى شما گردانیدهایم انفاق کنید پیش از آنکه یکى از شما را مرگ فرا رسد و بگوید پروردگارا چرا تا مدتى بیشتر [اجل] مرا به تاخیر نینداختى تا صدقه دهم و از نیکوکاران باشم.(منافقون/10)
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 91/11/4 - 4:27 ص : : : نظر
خیلی وقت بود که دعا نکرده بودم اما از صبح به دلم افتاده بود که شبی دست بر دعا بردارم! (ما شبی دست براریم و دعایی بکنیم )
از طرفی از صبح گفته بودند اولین روز هفته دفاع مقدس است و مراسم رژه برپاست به همین خاطر بهشت زهرا بسته است و میدانستم که عصر باز می شود، پس نزدیک عصر به راه افتادیم چراکه تجدید عهد با والدین در روز جمعه نباید ترک بشود، هرچه باشد زحمتمان را کشیده اند.
مسیر مثل همیشه بود اما به پیچ آزادگان که رسیدیم (همان که می رود به سمت بهشت زهرا)، مسیر را بسته بودند، پلیس گفت بروید آزادگان شرق! رفتیم، باز هم بسته بود.
برگشتیم.
در راه بازگشت یاد امام زاده علی اکبر افتادم (همان نزدیکی است)، گفتم به نیابت از والدین به آنجا برویم و بقیه قبول کردند.
وارد حرم که شدیم، ضریح را که دیدم، تازه یاد حرف دلم افتادم و از او خواستم که همراه من دعا کند چون به قید فوریت طلبیده بود.
هم مصرع را میخواندم، هم یاد آیه قرآن افتاده بودم و هم یاد ملتمسین دعا که خدا خودش واسطه کردن را یا داده:
قَالُواْ یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ: گفتند : ای پدر برای گناهان ما آمرزش بخواه که ما خطاکار بوده ایم(یوسف/97)
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 91/7/1 - 7:42 ع : : : نظر
گفت: حتما دوستش مقصر بوده! دوستم گفت: نه من مطمئنم که او مقصر نیست، من خوب می شناسمش. او در جوابش گفت: به نظر من که اینطور می آید اما حالا باید با دوطرف صحبت کنم تا ببینم شاید حرف شما درست باشد!
من نه دوستم بودم و نه دوست دوستم که به این راحتی و در غیابش محکوم شده بود، اما از اصل ماجرا خبر داشتم، حرفی نزدم ولی مات لباس روحانیتی بودم که پوشیده بود و به آیه ای که همان صبح خوانده بودم فکر می کردم، که حاج آقا وقتی این ایه را می خواهد تفسیر کند آیا فکر نمی کند شاید خدا خواسته باشد بگوید زود قضاوت نکن!
قَالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِکَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ کَثِیرًا مِّنْ الْخُلَطَاء لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ ...: [داوود] گفت قطعا او در مطالبه میش تو [اضافه] بر میشهاى خودش بر تو ستم کرده و در حقیقت بسیارى از شریکان به همدیگر ستم روا می دارند ...(ص/24)
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 91/6/28 - 11:38 ع : : : نظر