سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از بلاگ تا کربلا -->

یک سال و سه ماه شده است و من هنوز نمی دانم که مدیرمسئول حقیقی «باب الجواد» خود آقاست. خودش هیات تحریریه را انتخاب میکند،  می آورد، می برد، من فقط این وسط شاید وسیله هم نباشم.

اینهمه گذشته هنوز نفهمیدم!


  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 91/9/29 - 2:55 ص : : : نظر


    قرآننمی دانم عاقبت چه می شود، اما من چندشب قبل خوابت را دیدم! بالای پله ها ایستاده بودی و پیغام دادی که یکی از جزء های قرآن را حفظ کنم، مخیرم کردی بین جزء یک و 30 و من این چند روز را هنوز مات همان خوابم، تو حالت خوب بود؟

    به هرکه گفتم گفت: حفظ کن، چه اشکال دارد؟ حتما باید در بیداری کسی بگوید؟ خب در خواب گفته شده، تو گوش کن.

    تا همین امروز مردد بودم که در گوشم تکرار شد: فَاقْرَؤُوا مَا تَیَسَّرَ مِنْهُ: پس هر چه از [قرآن] میسر شد تلاوت کنید(20/مزمل)، گفته اند آیه به منظور قرائت قران است، اما من آن را برای حفظ به فال نیک می‌گیرم.

    عزیز، برای حفظ کردنش محتاج دعایت هستم.


  • کلمات کلیدی : حفظ قرآن
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 91/9/13 - 2:2 ص : : : نظر


    (بعد نوشت: دوستانی یادداشت را خواندند و گفتند که کاش اسمی از کسی نمی آوردی، اما من قصدم جسارت به ساحت مقدس بزرگواری نبوده و برای اینکه خدای نکرده از کسی چهره بدی ترسیم نکرده باشم، اسامی را حذف کردم)

     

    یک روز باید این اتفاق می افتاد و آن روز بعد از مدتهای مدیدی که با خودم کلنجار رفتم، فرا رسید، همین امروز!

    از حضورم در فضای مجازی چندسالی می گذرد و در این سال های کوتاه اما پر فراز و نشیب که همزمان با تحصیلات در کارشناسی ارشدم بود، تجربه های زیادی کسب کردم.

    انسان های زیادی به زندگیم پای گذاشتند و انسان های زیادتری از زندگیم رفتند. انسان های زیادی با خنده هایم خندیدند و ماندند و انسان های زیادی با اشک هایم رفتند و هیچ وقت برنگشتند.

    حضور در فضای مجازی با احساس رسالت در حوزه زنان و اصولا مطالعات زنان که رشته دانشگاهیم بود، بار تکلیفی که باید در این فضا ادا می کردم را بیشتر کرد، اما با چرخی چندساله در میان گروه ها و فعالان حوزه زنان در فضای اینترنت، دیگر فکر میکنم جایی برای من نیست و این فضا به حدی از اشباع رسیده است که هرچه جلوتر بروم، یا به یک اشنا برخورد می کنم یا به دیوار می رسم!

    شاید باید منتظر یک گروه جدید باشم، شاید هم توقع من از فضای زنان آن چیزی که فکر میکردم نبود، اما حضور زنانه در این فضا را در چند بخش دیدم و حس کردم.

    1.      با حضورم به عنوان یادداشت نویس و بعد دبیر بخش و سرانجام سردبیری در چارقد، به این باور رسیدم که وقتی مسئولی احساس کارگروهی نداشته باشد، سایت و یا حتی وبلاگ هم که باشد، هیچوقت پیشرفت نمی کند. چارقد تجربه خوب من بود.

    فضای چارقد آن زمان یعنی سال 88، همراه با فراز و نشیب های زیادی بود که من فکر می کنم، آن زمان باید کسی قابل تر از من که با نویسنده های قوی ارتباط برقرار میکرد، می آمد که نیامده بود. اما سرفصل های چارقد هیچوقت آنچه که برایم به نام مطالبات زنان محسوب می شود، نبود.

     

    2.      همزمان با آن، خبرنگار دخت ایران شدن، تجربه جدیدی بود که برایم سرفصل های جدیدی را باز کرد، نوع نگاه و رفتار زنانه در کار را در آنجا به خوبی حس کردم، یک زن مسئولیت اجرایی کار را داشت، ماهنامه ای که به جهت ماهنامه بودنش و اینکه هر شماره یک موضوع دارد، برقراری ارتباط با مخاطب عام را برایم مشکل می کرد.

     

    3.      وفا که آن زمان ایونا بود، شاید همان سال 88 یا 89، برایم اعجاب انگیز بود، تنها خبرگزاری زنان که فقط با یکبار رفتن و دیدن از اعجباش کم شد، خبرهایش به نظرم جدی و کارساز نبود، هرچند که خانم چک در مصاحبه با من گفت که کارهای زیربنایی در حوزه زنان کرده است، اما ایونای آن زمان چنگی به دلم نزد، حتی وفا هم کاری از پیش نبرد.

     

    4.      زنان پرس می توانست تجربه سومم در این فضا باشد، اما نشد! 

     

    5.      نمیدانم سنگ بنای مهرخانه چه سالی گذاشته شد، اما تجربه تاریخی من با آن ها شهریور 90 بود که قرار شد بروم و فکر بکنم اما نتوانستم قبول کنم! ولی روند رو به رشدی را برایشان آرزومندم.

     

    6.      با اصرار فراوان در همان بهمن 90 وارد مجموعه ای شدم که هنوز هم مشخص نکرده اند که چه زمانی خروجی خواهند داد و البته کار در آنجا هم برگی از زندگی تخصصی من در حوزه زنان بود، مجموعه ای همراه با سختی ها و دشواری های زیادی که پشت سر گذاشتیم و دست آخر به قول آقایی که میگفت باید ببینم زحمت شما چقدر ارزش دارد تا 3500 را 4000 تومان بکنیم یا نه، عطای آن جا را به لقایش بخشیدم.

     

    7.      به دخت تجربه دورادور من بود، هیچوقت امتحانش نکردم، حتی نگذاشتم که به حد یک تماس برسد، آنچه از بهدخت شنیده بودم و از سطح مطالبش برداشت کرده بودم، اجازه کمترین ریسک را هم از من گرفت، فقط همیشه دورادور برای پیشرفتشان دعا می کنم.

     

    8.      و آخرین مجموعه ای که پایان بخش تمام فعالیت های من در حوزه زنان است و شاید عامل اصلی این پریشان گویی ها، انجمن زنان مبارز مسلمان است که به گفته یکی از اعضای شورای هیات مدیره اش، تجربه ای در این جا خواهی داشت که همیشه در یادت خواهد ماند، اعضای فعال این انجمن، زنان بسیار مهربان و فداکاری هستند که بودن در کنارشان نکات بسیاری را برایم مشخص کرد، درس های بزرگی گرفتم که هیچوقت فراموش نخواهم کرد.

     

    من به جمع بندی در حوزه زنان رسیده ام، دو هفته نامه الکترونیکی باب الکریمه تنها و تنها فعالیت من در حوزه زنان خواهد بود، دیگر نه طرحی در این حوزه خواهم داد نه دغدغه زنان به شکلی که مرسوم داشتم را خواهم داشت.

     شاعر چه زیبا گفت:

    ما را رها کنید در این رنج بی حساب       با قلب پاره پاره و با سینه ای کباب

     


  • کلمات کلیدی : تلخیات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 91/9/7 - 1:39 ص : : : نظر


    ساعت 4 صبح است، به قول یکی از آشنایان که از ساعت 2 آمده بود برای احوال پرسی، دیگر نباید گفت شب بخیر، باید گفت صبح بخیر.

    آمد، خیلی اتفاقی به قول خودش همینطوری! سلام داد، از آن هایی است که سالی یکبار پی ام می دهد، کلی حرف زد و کلی بالای منبر رفت تا فهمیدم!

    گفت زیاد حرف زدم، گفتم نه، از تمام حرف هایتان فهمیدم که خدای جالبی دارم!

    درست در زمانی که باید تصمیم میگرفتم، آمدید!

    اینطور مواقع خدا را بیشتر دوست دارم چون دست محبتش را حس می کنم

    و اما چند اتفاق مهم افتاده است، چندتای دیگر هم خواهد افتاد، کاش شعر دیگری بود که اینقدر این شعر برای بچه ها تکراری نمی شد، چه کنم که همه را از کرامت امام موسی بن جعفر می بینم

    زیر دین چارده معصومم اما گردنم

    زیر دین حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) بیشتر

     

    باب الجواد، بعد باب الکریمه و حالا منتظر سومین لطفش هستم.

     

    و میدانم باب مرادی است که لطفش پایانی ندارد، یا باب الحوائج

     


  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 91/9/5 - 4:0 ص : : : نظر