سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از بلاگ تا کربلا -->

مرگمسجد محلمان بعد از سالها انتظار، بالاخره نیمه شعبان افتتاح شد. آمال و آرزوهای مادر و پدرم و به قول حاج آقا، خیلی هایی که دیگر دستشان از دنیا کوتاه شده است، افتتاح شد.

 

منتظر فرصتی بودم که از ذوقم برای افتتاح این مسجد عزیز و نیمه ساخته بگویم که امروز خبر رسید، حضرت عزرائیل، ورقه امتحانی یکی از بچه های مذهبی و فعال محله را گرفته است.

مهدی مطلبی، به قول حاج آقای مسجدمان، حاج مهدی، از طلبه های فعال، کوشا و خوش فکری که ایده هایش در محله باعث حرکت هایی شده بود و حرف هایش دلنشین بود، دیشب، وقتش به پایان رسید و ورقه اش را گرفته بودند.

یکی از هیات امنایی ها گفته همین دیشب برای ساخت مسجد، وقتی حاج اقا داشته در مورد کمک به مسجد حرف میزده، حاج مهدی هم کمک کرده، جوانی که هنوز 8ماه به 30 سالگیش مانده بود، رفت.

قرار بود مسئول واحد فرهنگی مسجدمان بشود! اساس جلسه دیشب هم همین کارهای فرهنگی مسجدمان بود، به حاج آقا گفته بود بروم همسرم را از شهرستان بیاورم، می آیم...

هرکسی میشنود میگوید جوان عزیزی بود، بیچاره مادرش، بیچاره همسرش، بیچاره برادرهایش

خدا! نکند خودش بیچاره باشد؟ دستش را بگیر


  • کلمات کلیدی : تلخیات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 94/3/24 - 1:53 ع : : : نظر