سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از بلاگ تا کربلا -->

بچه که بودم و معلم ها از زندگی می گفتند، باورم نمی شد که زندگی سخت و تلخ باشد. رمان‌های عاشقانه هم همیشه به ازدواج ختم می شد و من هیچ تصوری از سختی زندگی، از مرگ، از دوست داشتن های اشتباه، و از انکار عشق نداشتم.

ندیده بودمش، دوسالی از هم بی خبر بودیم، امروز دیدمش، ذوق زدگی زیادی داشتم دوست داشتم تمام این دوسال را لحظه به لحظه برایم تعریف کند اما حرف هایش تلخ بود و دیگر نمی خندید، سخت و خشک حرف می‌زد، چندبار میان صحبت هایمان پرسید خودت هستی؟ اما فکر نمی‌کرد که خودش عوض شده است، شکست سختی خورده بود، تلخ تلخ، انگار انتهای رمان‌های نخوانده ما را زندگی کرده بود، عشقش رفته بود و دلش تنها شده بود تنهای تنها.

اما تصورش را هم نمی‌کردم که در این شرایط سخت نام خدا را بر زبان بیاورد، قبل‌ترها اینقدر اعتقاد نداشت، گفت خدا خیلی کمکم کرد دست رحمتش را بالای سرم حس می کنم.

شاید او در این شرایط «ان مع العسر یسری: همراه هر سختی آسایشی هست»(انشراح/6) را زندگی می‌کرد و نمی‌فهمید.

 


  • کلمات کلیدی : قرآن
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 91/12/20 - 12:43 ص : : : نظر