سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از بلاگ تا کربلا -->

امروز باز عاشق شدم و باز دلم شکست و این رسم تکراری عاشقی و شکست برایم تکرار شد

اینقدر تکرار شده است که نمی‏توانم بگویم چندمی‏است، اما هر بار می گویم این آخری است ولی‏ می‏دانم که آخری نیست!

من حتی به گلدانی که در خانه‏ی مان هست عاشق می شوم و وقتی به یک یا چند روز نرسیدن پژمرده‏ می‏شود دلم می شکند!

آیا این را خداوند در تقدیر من قرار داده است یا من خود این چنین خواسته ام!‏ که دل آینه باشد، هر که بیاید آن را نشان بدهد!

و دلم از اینهمه آینه بودن خسته نشده

برایم عجیب است!

همه می‏گویند تو با این همه سال عمری که کرده‏ای چه طور هنوز عاشقی و من مانده‏ام که کو عشق؟

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد! 

حسرت

ولی چه کسی باور می کند!

و دوباره امروز دل عاشقم شکست!‏ دلم به لبخند دوستم عاشق شده بود و امروز وقتی نخندید دلم شکست!

ای دل، چه زمانی عاشق بودن را رها می کنی؟

می‏گوید هیچ وقت!

این دل را چه کنم؟


  • کلمات کلیدی : دل‏نوشته
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 88/8/18 - 11:46 ع : : : نظر


    امشب دوباره دلم برای خودم تنگ شده است

    برای خودم آنقدر حصار و سد و مانع درست کردم که حتی در وبلاگم هم نمی توانم راحت حرف بزنم! حتی در وبلاگ که میگویند خصوصی ترین جاست! آن هم با نام مستعار دیگر کسی نمی فهمد تو کیستی و چیستی و دیگر هیچ کس بازخواستت نخواهد کرد!

    وبلاگ دفترچه‏ی خاطرات باید باشد!‏ تحلیلی برای سیاست مداران! و سرگذشتی برای محققان! اما برای من هیچکدامشان نیست! من خود را در این دنیای بزرگ اینترنتی گم کرده ام! گم! هر از گاهی گم می‏کنم، و باز هم گم کرده‏ام، خسته شدم از اینهمه وبلاگ زدن و درد دل نکردن!

    برای هر کدام علتی دارم برای درد دل ننوشتن، چقدر خوب بود که می‏توانستم به راحتی از همه‏ی آرزوهایم بنویسم از اینکه یک دخترم! با تمام خواسته های دخترانه!‏با تمام احساسات پاک دخترانه! با تمام خواسته ها و تمنیات دخترانه! که هنوز بعد از اینهمه سال هیچ تفاوتی با 15 سالگی ام نکرده ام، نه رویاهایم نه خواسته هایم!

    هنوز هم دوست دارم خانه‏ای کوچک داشتم با قلبی بزرگ و تمام اعضای خانواده‏ام همان‏ها بودند که همیشه دوستشان می داشتم و خانه ام نزدیک حرم حضرت عبدالعظیم بود و من هر نماز ظهر و عصر را آنجا می خواندم و نماز مغرب و عشا را به همراه همسرم در همانجا!

    و نماز صبح را! کاش می شد! چه کسی باور می‏کند، بعد از این‏همه سال، همچنان همان رویای کودکی ام را به همراه دارم؟!.

    برچسب پرتوقعی خورده‏ام، اما مگردنیای من غیر از این است؟ غیر از یک دل بزرگ در خانه‏ای کوچک؟ نه تحصیلات، نه کمالات این دنیای فانی! خواسته بودم اهل باشد، اهل خدا!

    وقتی در امامزاده اهل بن علی دعا کردم، خواستم اهل باشد، یا اهل بن علی او را هم اهل کن، در کدام نماز فراموش کردم برایش دعا کنم، در کدام نیایش از یاد بردمش؟؟

    هیچ جا، هیچ وقت، هیچ لحظه‏ای، اما نتیجه چه شد؟ روز دختر است و ما هنوز منتظریم، روز دختر است، برای دختر بچه‏هایی که تازه به دوران جوانی رسیده اند، تا الگو بگیرند، نه برای ما که عمری است جوانیم، چقدر جوان می مانیم، نمی دانم تقویم را ورق می زنم، همیشه فکر می کردم چرا زن ها دوست ندارند تولدشان را جشن بگیرند، و کم کم خودم به این نتیجه رسیدم!‏

    بانو تنهایم تنها


  • کلمات کلیدی : دل‏نوشته
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 88/7/29 - 11:7 ع : : : نظر


    بسمه تعالی

    با سلام خدمت دوستان گرامی‌ام، همراهان عزیزم!

    به همراه آن وبلاگ گروهی یه وبلاگ شخصی هم به نام جهاد مجازی در پرشین بلاگ زده بودم، اما امروز اسم وبلاگم رو عوض کردم، همینطور اسم مستعار خودم رو!

    اسمش جهاد مجازی بود، اما به نظرم رسید، البته دوستان هم عنایت کردن، نظر دادن و گفتن وجه قالب جهاد مجازی، آدم رو یاد جنگ می‌ندازه، در حالی که کار شما، کار فرهنگیه، یکی از دوستان هم از مطالب فنی وبلاگ که تجربه‌های خام خودمه، استفاده کرده بود، بخاطر همین اسم وبلاگ رو عوض کردم، هدف از این وبلاگ رو یاد دادن یادگرفته‌هام قرار دادم!

    خیلی زحمت می کشم تا اطلاعات رو بدست بیارم، چون کسی به صورت مستقیم بهم اطلاعات نمی‌ده، حتی در سرچ هم چیزی دستم رو نمی‌گیره، اما دوس ندارم شما این مسیر سخت رو طی کنین!

    بخاطر همین هم اسمم رو گذاشتم مکتشف!

    حالا اگه سوالی چیزی، گره‌ای توو کار وبلاگ نویسی دارین، بگین، خوشحال می‌شم، اکتشاف جدید داشته باشم!

    با هدف اینکه جهاد رو داشته باشین، در باطن! و هدف زندگی‌تون در دنیای مجازی باشه، ان شاء الله

    اللهم عجل لولیک الفرج


  • کلمات کلیدی : دل‏نوشته
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 88/7/3 - 2:50 ع : : : نظر


    دیروز با یکی از دوستان صحبت کردم و طرح ایجاد وبلاگ گروهی رو مطرح کردم، ایشون هم خیلی بزرگوارانه استقبال کردن و ما کم کم پایه‌های جهاد مجازی رو داریم گسترش می‌دیم، البته هستند سایت ها و وبلاگ‌هایی که به این هدف تاسیس شدن و این نام رو به دوش می‌کشن، اما کم هستند، برای فرج آقامون هر کار که از دستمون بر میاد باید انجام بدیم، ما باید قابل باشیم و از شما دوستان هم تقاضا دارم یا بیایین عضو وبلاگمون بشین و یا اینکه حداقل وبلاگ ما رو در وبلاگ خودتون لینک کنین، هر کدوم اگه حتی یه جمله از خدا و پیغمبر اسلام و ائمه‌ی اطهار(علیهم السلام) بنویسین می دونین چه غوغایی تو محیط نت می شه؟ و آخرین کلام اینکه به قول شهید علم‌الهدی: 

    ما عاقلانه فکر می کنیم و عاشقانه عمل می کنیم.

    http://jahademajazi.blogfa.com

     


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 88/5/14 - 8:47 ص : : : نظر


    سلام

    خدایی من از سیستم پارسی بلاگ سر در نمی یارم

    یکی هست کمکم کنه؟

    اول اینکه چه طور می شه بقیه رو دعوت کرد که ما رو لینک کنن و به اصطلاح دوستمون بشن؟

    هر روز پیام دوستی میاد اما من اصلا نمی دونم چه طور پیام دوستی بدم؟ چندباری پیام دادم اما خدایی شده، وگرنه خودم سر در نمی یارم!

    میشه کمک؟!.


  • کلمات کلیدی : دل‏نوشته
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 88/4/25 - 9:36 ع : : : نظر

    <   <<   31   32   33   34   35   >>   >