سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از بلاگ تا کربلا -->

 

با سرعت داشتم از آنجا می‌گذشتم که یک دفعه در هوای سرد زمستان، باد گرمی به صورتم خورد و مرا به یاد خاطره عزیزی انداخت.

شنیده بودم که میدان در حال تعمیر است و اطرافش که بافت فرسوده است، در حال بازسازی، اما آن جا را تازه دیدم.

میدان امام حسین«علیه‌السلام» بسیار زیبا شده است، البته برای کسانی که پا درد دارند راه سختی است، اما به یکبار امتحان می‌ارزد، همین که از آنجا می‌گذری، حواست باشد، بو و رنگ حرم امام حسین«علیه السلام» را حس می‌کنی.

نمی‌دانم چه کسانی و با چه نیتی آنجا را ساخته‌اند، اما از مترو میدان امام حسین«علیه‌السلام» که پیاده بشوی، میان خاک های آن اطراف، مغازه‌های خلوت و سکوتی که در میان آن همه هیاهوی شهر تهران، تا خود میدان که سنگ فرش شده است حرکت کنی، متوجه منظورم می‌شوی.

فکر می‌کنم شاید تازه‌گی‌ها میدان نام صاحبش را بر سر چشمانش گذاشته است.میدان، مرا یاد صاحب نامش انداخت، خوشا به حال آنان که نعمت‌ها آنان را یاد صاحبشان می‌اندازد، که فرموده: فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لی وَ لاتَکْفُرُونِ (بقره/152)

 


  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 91/11/11 - 2:31 ص : : : نظر


    حسرت«همه هستیمو دزد برد، همه رو آماده کرده بودیم که فردا ببریم خونه جدیدمون، بسته‌بندی کرده بودیم و آماده بود، سه ساعت رفتیم بیرون بچرخیم، اومدیم دیدیم همه رو برده! دلم برای اون همه لباس و وسایل خونه می‌سوزه، هیچ کدومو استفاده نکرده بودیم، نگه داشته بودیم که توو خونه جدید استفاده کنیم، همه رو برد، فقط مونده بود کف اتاقارو یه جارو بزنه!»


    می‌گفت و گاهی آهی به حسرت می‌کشید و بعضی وقت‌ها آهش طعم ندامت هم می‌داد. میان حرف‌هایش، هر از گاهی نگاهی هم به من می کرد و می‌گفت: «این همه گفتی صدقه بدم، خیرات کنم، گوش نکردم، هرچی جمع کرده بودم، دزد یه جا برد! کاش لااقل چارتا از اونا رو صدقه می‌دادم، این مال که می‌خواست بره، لااقل با دست خودم می‌رفت!»


    رویش را که برمی‌گرداند، دوباره حرف‌هایش بوی حسرت مال از دست رفته را می‌داد: «حیف اون پارچه‌ها که شب عقدم دادن، حیف بلورهام که...، آخ آخ دیدی اون قوری قشنگمو هم برد، فرش‌هارو هم برده، حالا چطوری خونه جدیدمو بچینم، با چی آخه؟»


    نمی‌خواست چیزی بشنود، فقط متصل حرف می‌زد و من هم مدام با خودم تکرار می کردم: وَأَنفِقُوا مِن مَّا رَزَقْنَاکُم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْلَا أَخَّرْتَنِی إِلَى أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَکُن مِّنَ الصَّالِحِینَ: و از آنچه روزى شما گردانیده‏ایم انفاق کنید پیش از آنکه یکى از شما را مرگ فرا رسد و بگوید پروردگارا چرا تا مدتى بیشتر [اجل] مرا به تاخیر نینداختى تا صدقه دهم و از نیکوکاران باشم.(منافقون/10)

     


  • کلمات کلیدی : قرآن
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 91/11/4 - 4:27 ص : : : نظر


    شله زرد نذریسوپ را که روی اجاق گاز گذاشتم، بوی برنج بلند شد، تا به حال اینطور نشده بود، بویش عجیب دلچسب بود. انگار «شله زرد» را پخته باشی، در ظرف ریخته و منتظر پخش شدنش باشی. برنج داخل آب و در ظرف بود اما بویش ...


    نمی‌خواستم بپزم، درست است که از بیست و هشتم صفر تصمیم گرفتم دوباره «شله زرد» پختن را شروع کنم، اما نزدیک عصر است و امروز شنیده‌ام که بیشتر مردم محیای جشن امامت امام زمان«عج الله تعالی فرجه‌الشریف» هستند تا شهادت پدر بزرگوارشان.


     دیروز هم کلا یادم رفته بود و بعد از شنیدن پیام تسلیت از تلویزیون تازه رفتم و برنج را خیس کردم، از صبح با خودم می‌گفتم شاید قسمت نیست و درست هم نباشد که امروز نذری یا خیراتی‌ای پخش کنم، این بود که کلا منصرف شده بودم.


    اما بوی برنج غریب بود. به سمت قابلمه رفتم و یاد پیامکی افتادم که امروز صبح به دستم رسیده بود: غریب می‌شود آری، که رسم بر این است، در این قبیله اگر هر کسی«حسن» باشد...


    لایق باشم، در حال پختن «شله زرد» هستم، نه در حد زیاد، در حد وسعم، در حد همین ساختمان خودمان، اگر هم نشد در حد همین اهالی خانه، شاید هم خیراتی برای مادرم باشد که اولین بار وقتی گفتم می‌خواهم «شله زرد» نذری بپزم با خوشحالی روغن و شکر را به من داد و همیشه ایام شهادت ائمه«علیهم السلام» یادآوری می‌کرد که «شله زرد» را بپزم.

     


  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 91/11/1 - 4:58 ع : : : نظر


    دسته گلساعت دیگر نزدیک صبح هم نیست، خود صبح است، اصلا خوابم نمی آید، روز میلادم است! چند وبلاگ خواندم و حالا جو زده شده و میخواهم لحظه را ثبت کنم. اما نمیدانم از غم بگویم یا از شادی یا از مرور خاطرات این یک ساله که در عین سرگردانی گذشت!

    تنها خوشحالیم راه اندازی «باب الکریمه» در این یک سال است و صدالبته خلاصی از دفاع پایان نامه ارشدم. آشنایی با چند نفر از نویسندگان و خاص الخاص شگفتی ام از امسال، آشنایی با چند  برنامه نویس و نیز گرافیست های جدید و خوش قول بود.

    تجربه موفق در پشت سر گذاشتن دو نمایشگاه و تصمیمات جدیدی که برای بهبود روند باب الجواد و کریمه گرفتیم و ...


    نه...

    بیشتر که فکر میکنم می‌بینم چندان هم سال بدی نداشتم، اصلا بد نبود، به فضل الهی خوب بود، ان شالله سال بعد بهتر باشد.


    تولدم مبارک



  • کلمات کلیدی : دل‏نوشته
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 91/10/16 - 4:35 ص : : : نظر


    یک سال و سه ماه شده است و من هنوز نمی دانم که مدیرمسئول حقیقی «باب الجواد» خود آقاست. خودش هیات تحریریه را انتخاب میکند،  می آورد، می برد، من فقط این وسط شاید وسیله هم نباشم.

    اینهمه گذشته هنوز نفهمیدم!


  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 91/9/29 - 2:55 ص : : : نظر

    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >