سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از بلاگ تا کربلا -->

توبهروزی که پایم به کلوب باز شد را هرگز فراموش نکرده ام، روزی که یکی از دوستان پیشنهاد داد که در یک شبکه اجتماعی داخلی بدون دردسر می شود عضو شد و با افراد مختلفی آشنا شد، تعاملات را بالا برد و کلی دوست و آشنا پیدا کرد.


روزهایی که در فضایل کلوب در بین دوستان و آشنایان صحبت میکردم را فراموش نکرده ام، روزهایی که یک کلام به همه میگفتم، کلوب خوب است، اینترنت سرگرم کننده ترین وسیله بی خطر است!


اما گاهی باید تاوان بعضی اشتباهات را داد! بعضی ها را که خدا می خواهد بفهماند که اشتباه است! باید تاوانش را داد! تاوان بقیه را به خدا پناه می برم که به قول عارفی با استغفار امیدوار باشیم که خدا دیگر سراغ آن ها نرود و پاکشان کند.


کلوب فضایی که می تواند خیلی خوب باشد، در عین حال می تواند فوق العاده مضر باشد! نه کلوب که هر شبکه اجتماعی، هر چیزی در زندگی، هر کاری، هر دلبستگی ای...


به خاطر تمام لحظاتی که عمرم را در این شبکه اجتماعی که دوست داشتنش برایم زودگذر بود، به هدر دادم، به خاطر تمام لحظاتی که افرادی را تشویق به حضور در کلوب کردم و حالا نمیتوانم جلوی اشتباهات مکررشان را بگیرم، تنها هجرت از این محل که بسیار دوستش می داشتم را تاوان اشتباهم می دانم، که هنوز محبت آن بر دلم است!


این برایم توبه است!


خودم این طور خواسته ام، توبه نصوح...


  • کلمات کلیدی : تلخیات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 92/11/13 - 1:56 ص : : : نظر


    خدایا بت بود، بت شکن فرستادی، برای بغض چه؟ بغض شکن کجاست؟


    خدا شاید آن لحظه جواب ندهد که میدهد و ما نمیفهمیم اما خیلی زود، طوری که بفهمی جوابت را میدهد!


    این روزها دلخوش به ذکر«الا بذکر الله تطمئن القلوب...» هستم


  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 92/10/28 - 3:48 ص : : : نظر


    یک لحظه حس کردم در مشهد هستم و آماده زیارت آقا!


    داشتم آماده می شدم که شماره بعدی مجله را منتشر کنم که این حس به من دست داد، چه حس خوشی دارد خادمی آقا، حتی در فضای مجازی و در تنها دوهفته نامه الکترونیکی اش


    خادمی، چه برای خودش باشد، چه برای خواهرش

     


  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 92/10/4 - 9:26 ص : : : نظر


    چندروزی هست ذکر لبم شده، یادداشت سردبیری باب الجواد را که داشتم مینوشتم هم ذکر لبم بود، حالا هم که میخواهم بنویسم باز ذکر لبم است،

     

    همه دارند به پابوسی تو می آیند، طبق معمول من بی سر و پا جاماندم...

     

    از کربلا فقط حسرتش یادم مانده است! این روزها دلم کربلاست، کاظمین است، نجف می رود و می آید!

     

    نمی طلبی آقا؟


  • کلمات کلیدی : دل‏نوشته
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 92/9/28 - 2:41 ص : : : نظر


    نزدیک عاشورا بود، دوست داشتم امسال یک قدم به حسین«علیه السلام» نزدیک تر شوم، دوست داشتم امسالم با سال گذشته ام فرق کند!


    نمیدانم به خواب بود یا بیداری!


    وارد حسینیه شدم، صدایی در گوشم پیچید قرآن بخوان!


    مدتهاست که دیگر فرصت قرآن خواندن را بدست نمی آورم، مدت هاست که حسرت به دل خواندن چند آیه ام!


    قرآن را باز کردم، چه زیبا فرموده ای خدای مهربانم: فَاقْرَؤُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ(مزمل/20)


  • کلمات کلیدی : قرآن
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 92/9/3 - 9:15 ع : : : نظر

    <      1   2   3   4   5   >>   >