سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از بلاگ تا کربلا -->

تمام مدتی که صدای اذان پخش می‌شد به زمان نماز فکر میکردم، کجا می شود، راحت و خوب نماز خواند؟ بعد از اینجا باید می رفتیم خانه یا جایی برویم و چند دقیقه بنشینیم و چای بخوریم اما هرچه بود از نماز اول وقت میگذشت.

ناخودآگاه گفتم، برویم همین امامزاده نزدیک بهشت زهرا، خودم همزمان با گفتنم به پیشنهادم فکر کردم، و با تعجب همه قبول کردند.

رفتیم امامزاده ابوالقاسم.

مشغول زیارت که بودم یاد حرف بابا افتادم و سوال همیشگی اش از امام جماعت مسجدمان که همیشه تعریف می‌کرد: به حاج آقا گفتم، نماز همت است یا قسمت؟ گفت: هیچکدام، دعوت است! دعوت!

و ما به همین سادگی دعوت شده بودیم که نماز اول وقت را در حرم با صفایش بخوانیم، آنقدر سبک و آرام بودیم که هیچکدام هیچ شکایتی از تاریکی و دوری مسیر نداشتیم.

موقع برگشت باد بهاری به صورتمان بوسه می زد.


  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 94/2/19 - 1:38 ص : : : نظر


    شهید علم الهدیبرای هر کس یک روز خاص در زندگی اش وجود دارد، فارغ از روز قبولی در کنکور، روز رفتن به سر کاری که دوستش دارد، روز ازدواج، روز بچه دار شدن، خاله و عمه شدن، همه اینها به کنار فقط یک روز خاص برای آدم وجود دارد که فقط برای خودش است.

    تقویم ورق می خورد و فقط برای اوست که تقویم جدید یعنی دفتر جدید باز می شود!

    این روز خاص برای من با روز شهادت شهید علم الهدی یکی شده، گاهی این روز را به یاد اویم، گاهی به یاد خودم!

    پری روز دوستم پرسید، روز تولدت چه اتفاق خاصی برایت افتاده، چه کرده ای؟

    اشک چشمانم را گرفته بود، تنها روزی که در کل سال، حس میکنم، می شود، مثل علم الهدی بود، این روز است! یعنی 16 دی ماه هر سال!

    این بزرگترین تفاوت این روز با کل روزهای سالم است!



  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 93/10/18 - 2:16 ص : : : نظر


    و من یتق اللهخنده اش گرفته بود، نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد، شاید هم از قصد جلوی خنده اش را نمی گرفت.

    مدام با آرنجش به پهلوی دوستش می‌زد و می گفت: یادت هست، هرچه گفتم عقلت را به کار بینداز، گفتی نه، من حساب کرده ام، ماهی 450تومن کفایتم می کند، کو؟

    گفتی حالا که مجبورم در خانه بمانم، خدا روزیم را می‌رساند! کو؟ الان یک ماه است که هیچ پولی نداری!

    او هم لبخند زده بود و زیر لب مدام تکرار می کرد: ... وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجًا وَیَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِبُ ?...: و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‌کند، و او را از جایی که گمان ندارد روزی می‌دهد (طلاق/2-3)


    خودم هر ماه، خیره در این آیه مانده ام، شش ماه شده است، شاید دیر یا زود بشود، اما دستش خالی نمی‌ماند!


  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 93/10/15 - 1:55 ص : : : نظر


    امام رضا مهربان است و خدا مهربانتر از امام رضا، چرا که خدای امام رضاست!

    طلبید، سفر مشهد وصف ناشدنی بود، عالی عالی عالی...

    و بعد گره از کار فروبسته باب الجواد(ع) باز شد، باور کنید، باب الجواد بعد از یکسال برگشت

    خوشحالم

    خدایا در خیرت را نبند...


  • کلمات کلیدی : مکاشفات، باب الجواد
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 93/8/10 - 2:15 ص : : : نظر


     

    گفته بود می‌خواهد برود، اما خبر نداده بود که راه افتاده است. نزدیک صبح بود که خواب دیدم، آمده و من در آغوشش گرفتم و مثل ابر بهار اشک ریختم و گفتم: سلام مرا به آقا برسان، بگو دلم تنگش است!

     

    او هم گریه کرد و با اشک از هم جدا شدیم.

     

    همان روز خبر داد که در راه مشهد است و وقتی که برگشت، زیاد حرف زد، یعنی خیلی حرف ها زدیم، اما یک دفعه گفت: بس نیست؟!.

     

    راست می‌گفت، زیاد دور خودم چرخیده‌بودم، یکسال تمام فقط دور خودم چرخیدم و هیچ کاری نکردم!

     

    سوغاتی‌اش برایم از آقا همین بود!

     

    اما همین حرفش برایم کافی بود، احساس می‌کنم که دور خوردنم در حال پایان یافتن است، خوشحالم...

     

     

    پی نوشت:

    نسیبه بانو، همان مشهدی سوغاتی آورده ام، است.


  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 93/6/10 - 2:37 ص : : : نظر

    <      1   2   3   4   5   >>   >