نزدیک عید است و همه مشغول خانه تکانی, هرجا که می روی حرف خرید لوازم عید است یا تعمیر آن ها و من که از دار دنیا یک کتابخانه پر از کتاب های نخوانده دارم, شب عید کتاب ها را ریخته ام دورم و به آن ها نگاه می کنم.
مثل همیشه یک کتاب را بر می دارم, معمول دارم موقع خانه تکانی حداقل یکی دو صفحه از یک کتاب را بخوانم و این دفعه به تصادف نه, به اختیار خودم, کتاب زندگی نامه ات را (شهید سیدحسین علم الهدی) بر می دارم و نامه تو به خواهرت را برای بار هزارم میخوانم و تکرار می کنم... برایت رسیدن به فلاح را آرزومندم.
کاش لحظه ی عید جنوب بودم یا نامه ای برایم می نوشتی, نزدیک عید است و من منتظر عیدی ات, دوست دارم تفسیر زنده بودن شهدا برایم این باشد, یک نامه از تو به من...
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ: هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. (آل عمران/169)
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/12/15 - 2:57 ع : : : نظر
امروز تماس گرفتند و گفتند برای بازدید از مناطق جنگی جنوب، خبرنگار لازم دارند و من یاد تو بودم(شهید سیدحسین علمالهدی)، میخواستم قبول کنم، نشد، زمانش بد بود. اما یاد تو افتادم و اینکه این زمان چه فرصت خوبی میتوانست برای آموزش باشد، خواندهبودم که گفته بودی برای تاثیر آموزشها باید زمانی باشد که بچهها از خانوادههایشان جدا باشند، یک مدت هرچند کوتاه اما تمام فکر و ذکرشان این موضوعات باشد تا آموزشها اثر کند.
کاش سفر به جنوب به جز اشک و حسرت و تجدید عهد معنوی با شهدا(که البته اثر هم دارد)، آموزش هم داشت. آموزشی که مداوم بود، آموزشی که بعد از آمدن، سالها تاثیرش را میگذاشت، معرفتی که تکرارشدنی نمیشد.
هر بار که به جنوب میروم با خودم میگویم کاش راویان به جز یک سری روایتهای آشنا و شرح عملیاتها بیشتر از شماها میگفتند و من اینروزها ماندهام در تفسیر این آیه که میتوان از این دید هم آن را خواند که تو زندهای و حرفهایت در طول زمان، تکراری نمیشود.
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ: هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. (آل عمران/169)
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/12/13 - 7:44 ع : : : نظر
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم؟ کامنت گذاشته بودند که چرا از تو، شهید سیدحسین علم الهدی، خواستهام که بیایی و به خودم زحمت رفتن به مناطق عملیاتی و دیدن دوبارهی هویزه را نداده ام! اما خدای من بزرگتر و مهربانتر از این حرفهاست.
بعد از نوشتن پست تو بیا منتظر عکس العملت بودم، منتظر هدیهی خدا و ساعتها فکر میکردم که چطور میتوانی بیایی، بیایی تهران، همانجایی که برای پخش کردن اعلامیهها آمده بودی! اما تو نیامدی، من هم نیامدم، امام رئوف هردویمان را مهمان کرد.
مهمانی ناخوانده و من نایب الزیارهی تو شدم.
در این سفر عجیب که تنها در عرض دوساعت همه چیز هماهنگ شد و ما فقط یک ربع وقت داشتیم توشهی 5 روزه را جمع کنیم و برویم، نایب الزیارهات شدم.
مشهد همان شهری که یک سال در دانشگاهش درس تاریخ خواندی و آنقدر اطلاعاتت زیاد بود که استاد را زیر رگبار سوالاتت میخ کوب میکردی، مشهد شهر خاطرههایت که هر روز به زیارت حضرت رضا علیه السلام مشرف میشدی.
من نایب الزیارهات شدم، هرچند که حضورت را در تمام سفر حس میکردم و دوست دارم تفسیر این آیه را با عشق بخوانم، تو زنده ای.
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ: هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. (آل عمران/169)
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/12/10 - 7:37 ع : : : نظر
وجوه اشتراکمان آن زمان زیاد بود، تجرد، 22سالگی، تاریخ عروجت بسیار شبیه تاریخ ورودم بود و زمان آشنایی با تو همان زمان پرکشیدن تو بود. تو در 22 سالگی به آسمان رفتی و من در همان سن تازه با تو آشنا شدم.
تمام ویژگیها را داشتی و بهترین الگو در همان سن و سالم! و به عشق تو همه چیز را خواستم و دعای هر روزهام این شد که بیشتر شبیه تو شوم و اینقدر این خواسته در من شدت گرفت که سالها روز میلادم را از یاد میبردم و ثانیه ها برایم روز عروجت را رقم میزدند.
سفر به جنوب برای من تجدید عهد هرساله با تو بود که در 59/10/16 رفتی و من بعد از تو در همان روز و ماه به دنیا آمدم و روح من شدی برای همیشه!
این روزها که همه عازم مناطق عملیاتی جنوب هستند، دلم هوای تو کرده اما دوست ندارم بیایم، دوستتر دارم که تو بیایی!
نمیدانم هر کس تفسیرش از زنده بودن شهدا چیست اما بیشتر میخواهم که تفسیرش این باشد که اگر بخواهی میتوانی بیایی! روح من از هویزه تا تهران برای تو راهی نیست...
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ: هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. (آل عمران/169)
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/11/29 - 1:1 ص : : : نظر
دوستش داشت، لحظه لحظهی عمرش را به او فکر کردهبود، همهی جاهای خالی زندگیش را آرزوی حضور او پر کرده بود، هر دویشان اینگونه بودند. نه ابراز علاقهای شده بود و نه حتی حرفی زده بودند اما همه میدانستند که همدیگر را میخواهند و منتظر بودند که یک روز این قفل شکسته شود و شد.
بعد از ده سال، علاقه ی در دل به زبان آمد و رابطهای شکل گرفت، اما به بیش از یک ماه نکشید که فهمیدند به درد هم برای یک عمر زیر یک سقف بودن نمیخوردند، از هم رویا ساخته بودند و واقعیت چیز دیگری بود! همه چیز تمام شد، به همین سادگی و به همین تلخی!
پسر دوست داشت رابطه شکل دیگری بیابد، شکلی غیرشرع و فکر میکرد دختر به اینهمه سال عاشقی با این پیشنهاد موافقت میکند اما دختر نخواست، پس قرار شد جمله آخر را بگویند.
پسر ناباورانه آرزو کرد که خدا بهتر از او را به دختر بدهد و دختر هم همین را از خدا خواست ولی جمله آخرش این نبود، گفت: راضی به رضای خدایم! و با دلش گفت: این هم آزمایش الهی است و من مطیع امر اویم و تکرار کرد: اَحْسِبَ النّاسُ اِنْ یُتْرَکُو اَنْ یَقُولُوا آمنَّا وَ هُمْ لایُفْتَنُونَ: آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم رها می شوند و مورد آزمایش قرار نمی گیرند؟(عنکبوت/2)
و صدای فریاد شیطان را شنید.
* برداشت آزاد از عشقی زیبا
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/11/6 - 2:57 ص : : : نظر