سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از بلاگ تا کربلا -->

انگیزه‌ی شرکت در مسابقات برای فرزند زمان، آشنایی با وبلاگی بود که در باز شدن دریچه‌ای جدید به دنیای مجازی‌اش بسیار موثر بود و دلیل این آشنایی را تنها همان مسابقه می‌دانم.

مسابقه

 از آن پس سعیم بر این بود که اگر مسابقه‌ای شد، شرکت کنم تا دیگران هم به این وسیله با «چندلحظه» آشنا شوند، شاید کلمات ناقص من در میان کلام الهی رنگ و بوی آشنایی بگیرد و دلی بشکند و آهی از سینه بر آید و ما هم در رفعت دل سهیم باشیم.

جشنواره خط بیداری، اولین مسابقه‌ای است که «چند لحظه» شرکت کرده و حائز رتبه شده‌است و هدیه‌اش را بنابر رسم ادب به وبلاگی تقدیم می‌کند که برایش باب جدیدی باز کرده‌است.

مسابقات وبلاگی رقابت دلچسبی را بین وبلاگ‌نویسان برپا می‌کند، ولی جوایز بعضی از اآن‌ها مشخص نیست، اما خدا مسابقه‌ای گذاشته که جایزه‌اش از قبل مشخص است:

سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّکُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّمَاء وَالْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ ... :[براى رسیدن] به آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى که پهنایش چون پهناى آسمان و زمین است [و] براى کسانى آماده شده که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده‏ اند بر یکدیگر سبقت جویید ...(حدید/21)

 


  • کلمات کلیدی : دل‏نوشته، قرآن
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/4/23 - 11:56 ع : : : نظر


    به نام مهربانترین

    محیط مجازی فرصتی است که در آن می‏توان با هر کس و هر شخصیتی صحبت کرد، در قالب اینکه خودت باشی یا جنسیتت را مخفی کنی و به نام دیگری خود را معرفی کنی.

    ولی در این مسیر تنها یک چیز را به دست می آوری، تجربه

    و تنها یک چیز را از دست می‏دهی، پاکی روح!

    نمی‏دانم شاید بسیار ساده لوحانه باشد، اما من حس می‏کنم روحم در همین صحبت‏های بی فایده و بی‏پایان آسیب دیده است، دیگر آن دختر شاد و رویایی با تخیلات زیبا و ساده نیست!

    روحم درگیر نباید‏ها شده است!‏ خطوط قرمزی که در دنیای مجازی بوسیله‏ی خیلی‏ها شکسته شده و بسیاری از حرفهایی را می‏زنند که تو حتی در گوشه‏ی ذهنت هم نداشتی!

    و چقدر بی‏فایده است، صحبت صحبت صحبت!

    همه برای تلف کردن وقت می‏آیند! و وقتی تو را می‏بینند که هدفمند چت می‏کنی، با تمسخر می‏نگرند!‏

    راستی چه هدفی است؟

    چقدر عذاب آور است، وقتی در  مسیر هرچند که خیلی مواظب بودی اما رو دست خوردی و تو هم مثل بقیه چت می‏کنی که وقتت بگذرد!

    در کتابی خواندم نوشته بود، خدا منتظر توست، لحظاتی که بی‏هوده در نت می‏چرخی خدا منتظر هم‏کلامی توست! و راست می‏گفت و من اکنون به روح خسته‏ام قول می‏دهم که دیگر چت نکنم!

    آیا می‏شود؟

    در محیطی که تمام کارهایم با اینترنت است! نه، پس فقط چت کاری!

    دیگر روحم را به بازی نمی‏گیرم! گناه دارد کودک درونم گناه دارد، چقدر بی‏رحمم، خدا منتظرم است و من بیهوده با این هم سخن می‏شوم و با آن هم‏کلام!

    دلم گرفته است، اصلا آیا دلی مانده؟ نمی‏دانم مدت‏هاست که از او خبری نگرفته ام!

    روحم آزرده، امروز دیدمش غمگین و خسته! من ولی پشیمانم و باز می‏گردم، دیگر چت نخواهم کرد!


  • کلمات کلیدی : دل‏نوشته
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 89/1/28 - 12:29 ص : : : نظر


    چند روز بود پسورد رو می‏زدم سیستم قبول نمی‏کرد، ناراحت شدم، من دوست دارم بنویسم پس هستم! و امروز باز شد یعنی ایراد از خودم بود که پسورد رو عوض کرده بودم و یادم نبود!

    همین!!!


  • کلمات کلیدی : دل‏نوشته
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 88/11/20 - 11:0 ص : : : نظر


    امروز، باید یک روز متفاوت می بود، که نبود!

    یادم بود که ده سال قبل برای امروز برنامه ریخته بودم، من مدرک تحصیلی دانشگاهم را گرفته ام، در شغلی که مورد علاقه ام است مشغول به کارم و از مرحله‏ی ابتدایی درآمده ام و پیشرفته شدم، رئیس هستم، رئیس یک مجتمع هشت طبقه، که در آن تمام افرادی که صاحب استعداد هستند، از دوست و آشنا و غریبه مشغول به کار هستند. و از جهت خانوادگی استقلال دارم!‏ زندگی مستقل با همسر و فرزندانم!

    و اکنون ده سال از آن رویای شیرین می گذرد و من به هیچ کدام نرسیده ام!

     

    چه کسی مقصر است؟

    البته در مورد تحصیل مدرکم را گرفتم و یک مرحله هم جلوتر رفته ام، اما بقیه چی؟

    کاری که می خواستم به انواع مختلف به من پیشنهاد شد اما در مسیر علمی ای که انتخاب کرده بودم، دیگر آن شغل مورد علاقه ام نبود!‏ این شد که به آن کار مشغول نشدم و کاری که مدنظر دارم هنوز مقدماتش را طی نکرده ام‏‏ شاید خیلی بلندپرواز بودم چون باید حداقل بیست سال در آن شغل کار می کردم که به آن جا برسم!‏ یعنی ده سال دیگر حتما به شغل مورد نظرم خواهم رسید شغلی که در 18 سالگی خام بود و اکنون مقداری پخته شده است.

    از جهت خانوادگی هم که گفتن ندارد! دست خداست نه دست ما!

    و من دلم گرفته!‏

    امروز شهادت شهید علم الهدی بود، روحی من، همیشه در روز تولدم یادش بودم اما امروز نه!

    امروز حتی یادخودم هم نبودم حتی یاد هیچکس!!!


  • کلمات کلیدی : دل‏نوشته
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 88/10/16 - 10:52 ع : : : نظر


    ماه محرم و مخصوصا دهه‏ی اول وقتی با یلدا یکی می شود، چیزی نمی‏توان گفت، تنها دلمان می رود کربلا، پیش آن شبی که حسین علیه السلام فرصت خواستند تا قرآن بخوانند و حضرت عباس علیه السلام کل خیمه‏ها را دور می زدند، همان شبی که امام چراغ‏ها را خاموش کردند که یا بمانید یا بروید!‏ مختارید!


    یلدای ما ایرانی ها نماد زندگی است، نماد اینکه شب با همه ی سیاهی اش می رود و روشنی همه جا مستولی می‏شود، روز نماد روشنی است، و در شب عاشورا، شب همان معنی را داشت! ولی معنی دیگری هم دارد، شب عاشقان بی دل چو شبی دراز باشد! و حسین علیه السلام عاشق بود که بیداری شب را طلب کرد!

     این شب یلدایی با یاد مظلومیت حسین علیه‏ السلام آدم دیگر تبریک نمی‏گوید!‏ پیامک‏های تبریک برایم درد‏آور است! مداحی پخش می‏شود و اس ام اس تبریک! البته بعضی اس ام اس ها دلچسب و گیراست! یلدا یعنی برای با هم بودن حتی یک لحظه هم یک لحظه است!

     و من فکر می کنم ما چقدر با حسین علیه السلام فاصله داریم که او این یک شب را قرآن خواند و ما...

    نه که بخواهم بگویم هر شب را ذکر بگوییم و قرآن بخوانیم، اما این شب، با تلاقی دهه‏ی اول ماه محرم! به یاد حسین علیه السلام و به یاد نینوا، دلم می‏خواهد به دور از همه‏ی مراسم شب یلدا، قرآن بخوانم!‏ به یاد آقایم حسین، و به یاد آقایم عباس به دور خیمه‏ی دلم بچرخم! که مبادا حرامی‏ها حمله کنند!

    شب یلدای امسال شب عجیبی است! شبی که دیگر نمی‏توان جوجه‏های آخر پاییز را شمرد، بلکه باید به یاد درس عاشورا، اعمالمان را ورق بزنیم و بازنگری کنیم، چقدر حسینی شدیم!‌ چقدر از کل سال حسینی بودیم و ماندیم! و به یاد آن آیه‏ی شریفه‏ی قرآن بیفتیم: (الیس الصبح بالقریب؟: آیا صبح نزدیک نیست؟)

    در آخر دوست دارم در این بازنگری ها هم دیگر را از دعای خیر فراموش نکنیم

    و عمرتان یلدایی


  • کلمات کلیدی : دل‏نوشته
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 88/10/1 - 2:17 ص : : : نظر

    <      1   2   3   4   5   >>   >