چقدر میتوان بی خیال و بیتفاوت ماند؟
پیامک های ارسالی را حذف کرد، همانهایی که نوشته برای نصرت غزهایها دعای توسل بخوانید، برای مردم غزه به پایگاه های مستقر در هلال احمر کمک برسانید
بیتفاوتی را به حد اعلا برسانیم و در وبلاگها و سایتهایی که نام غزه، مسلمانان، مظلومان و صدالبته مقاومتهایشان بیهیچ احساسی نگاه کنیم و یا فقط چند لحظه تاب بیاوریم و بعد صفحه را ببنیدم!
تا کجا میتوانیم صبر کنیم و اخبار را نشنیده گرفته با هزار قدرت توجیه عقلی و هر حربهی دیگری فریاد مظلومیتشان را توجیه کنیم که ما کجا و آنها کجا، به ما چه ربطی دارد و هزارها از آنها بدتر گرفتار هستند، مملکت ما آب ندارد به آنها آب میفرستد، چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است و هزارات توجیه دیگر
مگر فراموش کردهایم که مسلمانیم؟
تا کجا میتوانیم؟
نمیدانم...
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 87/9/19 - 5:21 ع : : : نظر
تازه فهمیدم
همیشه فکر میکردم چطور میشود، وقتی ما همیشه موقع نعمت خدا را شاکریم خدا بفرمایند که نه شکر نمیکنید؟
و تازه فهمیدم
وقتی نعمتی به من رو کرد و من حتی نماز شکر هم خواندم، اما چند وقت بعد خودم، دیگران و حتی خدا را فراموش کردم، فهمیدم که منظور خدا از این جمله چه بود!
و من فراموشش کرده بودم!
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 87/9/14 - 1:26 ص : : : نظر
مگه نمیگن خدا دوست آدمه، اونم بهترین دوست، وقتی با دوست میشه معامله کرد با خدا نشه؟ من که تا به حال یک عالمه با خدا معامله کوچیک کردم، خوش قول بوده،
اما این دفعه باید معاملهای اساسی میکردم! یک توافق یک طرفه! آخه فعلا چیزی دست و بالم نیست که در عوض معامله بدم
گفتم خدایا کار زیاده وقت کمه، خودت هم میدونی که این درسها چقدر به دردم میخوره هم به درد الان واین دنیا هم بعدا و اون دنیا!
پس، قرار داد:
برای هر درسم یه فرشته بفرست: یکی دانشگاه، یکی کار، یکی تحقیق! منم مامور ناظر!
به نظر خودم ناممکن بود!
فرشته که حتما نباید دیده شده، میتونه به عقل آدم بره و به اون نظرم بدده، به دل استاد بره و تکالیف درسی کم بده، به زبونِ رئیس بره و کارهای زیاد نخواد.
همه چیز به کنار ولی خیلی حال کردم، عجب خدای اهل قرارداد و توافقی، دمش گرم.
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 87/9/5 - 6:9 ع : : : نظر
به اعتقاد من، البته اگر فرصتش را داری
هر کار جدید یک تجربه جدید و یک درس جدید است
امروز وقتی داشتم یک کار جدید را تجربه میکردم، به یک نکته جالب و عمیق هم رسیدم!
یعنی با یک تیر حداقل دونشان را زدم!
سیدی پیاده میکردم.
ساعتش را نگاه کردم، سه دقیقه مانده بود سیدی تمام شود و سخنران با لحنی آرام صحبت میکرد، به خیالم یک خط از انتهای ورقه آچاهار برای نوشتن صحبتهایش کافی بود.
اما ورق تمام شد، و صحبتها ادامه داشت
ورق بعدی،
شش خط هم نوشته شد و تازه آن وقت بود که سه دقیقه تمام شد!
واقعا چقدر ما این متاع گرانبها را ارزان خرج میکنیم
به ظاهر سه دقیقه اما حقیقتا حدود سی جمله و سیصد کلمه بود!
حالا تصورش را بکنید که با کسی صحبت میکنید، یا سخنرانی میکنید و حرفی را به نقد میکشید یا نظری را میگوید، به ظاهر پنج، ده دقیقه یا نه یک ساعت
اما در این دقایق چند کلمه را استفاده کردهاید؟
آیا صحیح بوده یا ناصحیح؟
و چقدر علامه حسنزاده زیبا فرمودهاند:
که الهی!
زکردار بدم صدبار توبه ز گفتارم استغفرالله
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 87/8/6 - 11:16 ع : : : نظر
چند وقت پیش یک سخنرانی شنیدم
سخنران میگفت خدا دوست خوبیه!
منم یاد دوران مدرسه افتادم که معلممون میگفت خدا بهترین دوسته، برید سر سجاده و درد دل کنید با خدا!
خیلی وقت بود که با خودم میگفتم (آخه چطوری میشه با خدا حرف زد!)
تا جدیدا به یه نکته تازه رسیدم
با خودم میگفتم با بنده خدا حرف زدن یه خوبی داره اونم اینه که مثلا می دونی چی جواب میدن
لم دوستت دستته که الان بری پیشش چی می گه
اما خدا اینطوری نیست
به نظر من، خدا خوبیای که در این مورد داره اینه که قابل پیش بینی نیست!
و این خیلی هیجان انگیزه!
نمیدونی که الان داری باهاش درد دل میکنی چه برخوردی میکنه
سکوت میکنه یعنی تو داری خیلی حرف میزنی
سکوت میکنه یعنی تو درست میگی اما صبر کن
یه موقع هم ممکنه غفلتا بزنه تو گوشت که های!داری اشتباه میکنیها!
البته بیهوای بیهوا که نیست
اگه هواست باشه متوجه میشی از چه کاریت توگوشی خوردیها!
من این خدا رو دوست دارم، یه دوست خیلی خوبه.
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 87/7/26 - 4:25 ع : : : نظر