سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از بلاگ تا کربلا -->

خیلی گفته بودند اما می گفتم چون خودشان نمی‌خواهند (به هر دلیل بی‌حالی، تنبلی، بی‌ارزش دانستن این بحث‌ها در دنیای امروزی و در بعضی موارد بی‌معرفتی) و برای اینکه من هم مثل خودشان بشوم این حرفها را می‌زنند!

 اما به قول گفتنی:«شنیدن کی بود مانند دیدن» و من؛ هم شنیدم، هم دیدم، هم باتمام وجود احساس کردم!

و چه تجربه سختی بود!‌ سخت و تلخ...

کلاس قرائت را می‌گویم، می‌گفتند خیلی از قاری‌ها غروری دارند و این غرور به حدی است که نمی‌توانی هم صحبتی‌ با آنها را تحمل کنی!‌ و من، بی‌تقصیر بودم چون تمام استادان ما که از قضا قاری هم بودند پاک بودند و تو هرچقدر هم در این کلاس ها حضور نداشتی باز هم می‌توانستی نور معرفت را از چهره معصومشان تشخیص بدهی و جالب بود که از هر فرصتی که در کلاس پیش می‌آمد استفاده می‌کردند و به جای تعریف از خودشان از عواقب غرور و عُجب قاری ها و از عیوب نفس می گفتند، از یادم نمی‌رود که در وقت استراحت پنج دقیقه ای هم استفاده کرده بعضی آیات را ترجمه و در حد توان نصیحت می کردند!

اولین استادی که همة ما را علاقمند به قرائت کرد، در رفتار و گفتار نمونة عینی یک معلم قرآن بود و چه انتخاب زیبایی که موسسه اولین درس را برای این استاد گذاشته بود. روخوانی و روانخوانی قرآن کریم!

اصل مؤسسه بر این بود: «آموزش در سطح ابتدایی نیست بلکه ابتدای آموزش است!»

او از تمام مباحثی که به نظرش می رسید در راه قرائت نیازمند آن باشیم برایمان حرف می‌زد، در مورد این‌که شاید بعدها بخواهید قرائت را رها کنید، اشکالی ندارد اما این مداومت با قرآن را نه!

هر از گاهی بعد از قرائت هر قرآن آموزی شروع می‌کرد به ترجمه و تفسیر آن آیه، خیلی‌ها با تشویق های او راه حفظ قرآن را در پیش گرفتند!

یک روز سر کلاس برایمان از عواقب غرور حرف زد، اینکه خیلی ها وقتی به جایی می رسند دیگر بقیه را یادشان می‌رود، از قاریانی که غرور می‌گیرند!

ما از معرفت کمبودی در کلاس احساس نمی‌کردیم! همة کلاس سراسر ‌نور بود، نور! و اگر تو هم جای من بودی، به حرفهای دیگران اعتماد می‌کردی یا به دیدة خودت؟

و بالاخره صفحه روزگار ورق خورد!

تمام قرآن آموزان در طی این دو سال آموزش پی در پی، بی هیچ توقعی، عاشق کلاس ها بودیم، عاشق معلمان، عاشق ادامه بحث قرائت اما...

اما

اما با بی‌درایتی در انتخاب استاد!‌ معلمی از همان قشر قاریانی که می‌گفتند:«مغرور و ...» نصیبمان شد!‌ و کسی از تیر غرورش، سر که چه عرض کنم، جان سالم به در نَبرد

همه متهم شدیم که از ابتدا هم هیچ استعدادی نداشتیم و او چه ضرورتی داشت که به ما تدریس کند؟ خودش گفت، خودش گفته بود:« یک روز خسته کننده است!» و خودش کلاس ها را هفته‌ای دو جلسه کرده بود تا باز به گفته خودش بهتر یاد بگیریم، چه بگویم که خودش گفته بود:« هنوز زود است که انتظار پیشرفت داشته باشید، حداقل سه ماه اول فقط باید گوش کنید»

و سه هفته نشده، ورق برگشت، ابتدای جلسه گفت: «من حنجره ام را لازم دارم،‌چه ارزشی دارد که به شما تدریس کنم، شما اگر اهل پیشرفت بودید در این سه هفته پیشرفت می کردید، من نمی توانم هفته ای دو جلسه بیایم،‌هفته‌ای یک جلسه آن هم فقط کسانی که استعداد دارند!» 

نه که فکر کنی به من هم گفت نیا!‌ نه! گفت تو استعدادت متوسط است اگر دوست داری بیا!‌ اما چه رفتنی که ...


کلاس قرآن بهانه ای بود برای پاک شدن، تمرین صوت زیبا به همراهی نصایح به‌ موقعِ استاد!

خیلی‌ها گفته بودند که قرائت را رها کن، به تفسیر و حفظ بپرداز، البته من به این دو مورد هم پرداخته بودم، اما قرائت درس دیگری بود  

و ما ماندیم و یک دنیا حسرت!‌ و من ماندم و یک دنیا حسرت که عشق قرائت کجا و زشتی رفتار استاد کجا!

و از آن روز که به اصطلاح پرده‌ها کنار رفت دیگر قاریان مغرور را دیدم و استادان مغرور را شناختم! ‌نه که نمی دیدم، چرا! اما باور نداشتم ولی باور کردم...

گفت دیگر نیایید!‌ باورت می‌شود به همین راحتی بال پرواز 20 نفر مشتاق علوم قرآنی را شکست! کسی که خودم دیدم در عرض این سه هفته از ترتیل خوانی به تحقیق رسیده بود، کسی که با شوق و ذوق با تمام مشکلات زندگی از کار مرخصی می گرفت و به کلاس می آمد، کسی که با وجود کلاس های دانشگاه به عشق قرائت قرآن برنامه درسی اش را هماهنگ کرده بود!

گفت فقط چند نفر استعداد دارند و می دانی چه کسانی را گفته بود همانهایی که از روز اول به انتخاب خودش مدام می خواندند و ما نمی دانستیم چرا فقط آنها، حتی خودشان هم نمی دانستند!

و کسی پاسخگو نبود و کسی پاسخگو نیست و کسی ... 

 


  • کلمات کلیدی : تلخیات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 89/12/7 - 2:15 ع : : : نظر


    نجوایی می‌شنوم و چقدر به گوشم آشناست:

    »آه پدر! پس از تو باید شکوه دل را به حضرت جبرئیل گفت، آه که با وفات تو خبرهای آسمانی قطع شد و دیگر برای همیشه از طرف خدا وحی فرو فرستاده نخواهد شد«.

     آری درست است، این درد دل ام‌ابیها «سلام الله علیها» بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام«صل الله علیه و آله» است، که هم داغدار از دست دادن پدر است و هم سوگوار رحمتی که از سر تمام مخلوقات عالم تا ابد قطع شد.

    اما حضرت زهرا«سلام الله علیها» در این دنیا نبودند، زمانی که فرزند گرامی‌شان هم در همین روز و به همین مظلومیت و چه بسا مظلومیتی بیشتر، به شهادت رسیدند و چه نیکو، زشت و زیبا در مقابل هم قرار گرفتند، و چه با شکوه تفسیر آیه 21 سوره شریفه روم قابل فهم شد: 

    «وَ مِن ءایاتِهِ أن خَلَقَ لَکُم مِن أنفُسِکُم أزواجاً لِتَسکُنوا إلَیها وَ جَعَلَ بَینَکُم مَوَدَّه وَ رَحمَه، إنَّ فی ذلِکَ لَأیاتٍ لِقَومٍ یَتَفَکَّرونَ: و از نشانه های او اینکه همسرانی از جنس خود شما برای شما آفرید تا در کنار آنها آرامش بیابید، همانا در این نشانه هایی است برای گروهی که تفکر می‌کنند.»

    می‌دانم، به هیچ‌وجه قابل مقایسه نیست آن همه هم‌ر‌‌‌‌‌‌اهی و هم‌فکری اولین زن مسلمان تاریخ اسلام(خدیجه سلام الله علیها) با این همه شقاوت و سنگ‌دلی یکی از منحوث‌ترین زنان همان تاریخ (جعده، همسر امام حسن علیه السلام)

    خدیجه کبرایی که بعد از وفاتشان، پیامبر همیشه در فراقشان اشک می‌ریختند، و فرموده بودند: «به خدا سوگند هرگز بهتر از او نصیبم نشده! وی هنگامی مرا تصدیق کرد که دیگران به تکذیبم پرداختند و هنگامی با دارایی‌اش به یاری من شتافت که دیگران محرومم ساختند.» و جعده‌ای که در مقابل یکی از پاک‌ترین و مهربان‌ترین انسان‌های روی زمین و آسمان، همو که پیامبر فرموده بودند «سرور جوانان اهل بهشت»، همان امام عزیزی که به کرامت و بزرگواری شهرت داشتند، خوب نمک خورد و نمکدان شکست! و با تمام زشتی ها برخلاف آیه شریفه قرآن نه تنها باعث همراهی نبود که قطع طریق کرد!


    جعده، دختر اشعث بن قیس، با زهری که معاویه برای او فرستاده بود، همسرش (امام حسن علیه السلام) را مسموم کرد.

    به چه بهایی؟ به صدهزار درهم و وعده ی ازدواج با یزید!

     جعده! چه توقعی داشتی؟ چه خیال شوم و باطلی در سر پروراندی!

     تو که به همسر خود، به بهترین خلق خدا در تمام عالم امکان وفا نکردی، می خواستی معاویه تو را همسر پسرش کند؟ که به او هم خیانت کنی؟ که او را هم بکشی؟

    جعده! نفرین ابدی خدا و رسولش و تمام انسانهای پاک تا روز قیامت بر تو باد.

    چرا؟

    به چه بهایی دنیا و آخرتت را فروختی؟

    چگونه توانستی آن همه مهربانی و کرامت را ببینی و این چنین پاسخ دهی؟


    حقیقتاً قابل قیاس نیستند، این همه تفاوت میان این دو وجود دارد، که خدیجه «سلام الله علیها»، تمام هستی و ثروت فراوان‌شان را به پای همراهی و مساعدت در رسیدن به اهداف مقدس همسرشان، رسول خدا«صل الله علیه و آله»، بی دریغ، بی توقع و در عین ایمان و اعتقاد ریختند، اما جعده فقط به بهای هزار درهم راضی به قتل همسرش شد. 

    جعده! کاش قدری فکر می‌کردی!

    آیا نمی‌توانستی ذره‌ای خدیجه‌وار گام برداری؟ 


    خدیجه‌ای که در همان سالهای نخست بعثت که حادثه معراج پیش آمد، مخاطب سلام الهی قرار گرفت.

    مگر نشنیده بودی که از زبان پیامبر روایت است: «در شب معراج، هنگام بازگشت از آن سفر آسمانی، به جبرئیل گفتم: آیا حاجت و کاری نداری؟ گفت: چرا، حاجتم این است که از سوی خدا و از طرف من به خدیجه سلام برسانی«


    جعده! یقین دارم که حتی یک لحظه هم تصور نکردی که فرزند رسول خدا هم مانند رسول خدا عمل می کند. مگر نشنیدی که اینان قدر شناسند؟ مگر نشنیدی که در فتح مکه، یعنی ده سالِ پر از حوادث و رویدادهای شگفت که از مرگ خدیجه علیها سلام می گذشت، هنگامی که حضرت رسول، وارد مکه شدند و اراده کردند که جایگاهی مناسب برای تماشای صحنه زیبا و پر شکوه «فتح مکه» و سان دیدن از سپاه عظیم اسلامی برگزینند، جایی را نزدیک «حَجون» انتخاب کردند که نزدیک قبر حضرت خدیجه «سلام الله علیها» قرار داشت.

    ده سال کم نیست، جعده! ده سال گذشته بود اما پیامبر فراموش نکرده بودند که همسرشان چه فداکاری هایی کرده بودند، آن وقت تو تصور می کردی که فرزند رسول خدا، اگر اهل وفا بودی با تو چنین نمی کرد؟ اگر اهل راز بودی، اهل مودت و رحمت، اهل همراهی بودی، ایشان قدر زحمات، تلاش ها و فداکاری هایت را نمی دانستند؟

    چه بگویم، به راستی چگونه قابل مقایسه اند، خدیجه کبری ای که در هنگام رحلت، با آن همه فداکاری و انفاق مال، به پیامبر عرض کردند: «یا رسول الله، مرا ببخشید که در حق شما کوتاهی کردم»! و تو...

    وای بر تو جعده، چه معامله ی شوم و باطلی کردی!

    جعده! نفرین ابدی خدا و رسولش و تمام انسان‌های پاک تا روز قیامت بر تو باد.

    و خدیجه! سلام ابدی خدا و رسولش و تمام انسان‌های پاک تا روز قیامت بر تو باد.


    منابع:

    -1 قرآن کریم.

    2- دشتی، محمد (با همکاری جمعی از پژوهشگران موسسه(، نهج الحیاه، قم: موسسه تحقیقاتی امیر المومنین(ع)، 1380،حدیث 37.

     -3گروهی از مولفان پژوهشکده باقرالعلوم، بانوان نمونه، قم: نورالسجاد، 1387، صص 344-348.

    4- نیشابوری، عبدالحسین، تقویم شیعه، چاپ دوم، تهران: دلیل ما، 1382، صص 61 و 228.


  • کلمات کلیدی : خدا
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 89/11/13 - 2:48 ع : : : نظر


    [نوشته ی رمز دار]  


  • کلمات کلیدی : تلخیات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 89/6/17 - 12:10 ص : : : نظر


    [نوشته ی رمز دار]  


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 89/5/27 - 12:13 ص : : : نظر


    [نوشته ی رمز دار]  


  • کلمات کلیدی : تلخیات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 89/5/11 - 1:59 ص : : : نظر

    <   <<   26   27   28   29   30   >>   >