دیشب با داداشم دعوام شد
شاید یه دعوا بود، مثل همیشه، من کم از این دعواها ندیدم، اما نه از داداش! دلم نشکست ولی خیلی ناراحت شدم، چون فکر نمیکردم داداشم این تصور رو در مورد من داشته باشه!
با اینکه می گفت خیلی بهت اعتماد دارم، گفت نمیخوام در اینترنت با هیچ جنس مخالفی چت کنی، میترسید که گول بخورم، اغفال بشم، دلم بره!
اصلا فکرش رو هم یکی که ادعای فرزند زمان بودن رو داره، داداشش بهش اینطوری بگه و این تصور رو ازش داشته باشه!
فکر میکنم این مشکل خیلی از جوونهای ماست، خانوادهها به دختراشون اعتماد ندارن و این بزرگترین آسیب رو به دخترها میزنه و حس اعتماد به نفس رو ازشون می گیره.
وقتی ازش دلیل خواستم گفت تو سادهای!
اما وقتی مخالفت کردم، اصلا دلیلم رو نخواست بشنوه، انتظار داشت همین که گفت، قبول کنم، اما من نمیتونستم، چیزی رو که اصلا قبول ندارم قبول کنم!
قهر نکرد اما دلخور شد، گفت دیگه هیچی بهت نمیگم! این میشه برخورد استدلالی؟ شاید من نباید خیلی انتظار برخورد استدلالی رو داشته باشم، شاید هم هنوز جامعه بستر و زمینهی این برخوردها رو نداره، خب چی میشد اگه میگفت آبجی دلایلت رو بگو و هر کدوم که غیرمنطقی بود رو مشخص میکرد و میگفت که به چه دلیل این حرفها رو میزنه، من که آبجی بیمنطقی نیستم، همیشه میگفت منطقت رو دوست دارم. شاید هم نگفته بود، من فکر میکردم که دوست داره!
آخرش هم گفت، اگه من رو قبول داشتی حرفم رو گوش میدادی! یعنی سنگینتر از این حرف رو تا حالا ازش نشنیده بودم، سنگین و سخت و من این رو تاوان راهی میدونم که براش از خدا کمک خواستم، شاید خیلی تاوانهای سنگینتری از این که دادم رو باید بپردازم اما با دلشکستگی حاضرم قبول کنم و از خدا میخوام که بهم قوت بده و اینکه یه مقدار به داداشها توان شنیدن حرف مخالف!
هیچوقت برای وقت تلف کنی چت نکردم، خیلی از بیکارها می گن که برای چی اومدی چت، تو که نه شماره تلفن میدی، نه از خودت میگی، نه جملات عاطفی استفاده میکنی! برای اونها اینترنت شده جایی برای وقت تلف کردن، در حالیکه به نظرم در دیگر کشورها اینطور نباشه، مگه تحلیلهای اونها رو در زمان انتخابات از فضای ایران نشنیدین؟
حالا من که درد رو شناختم، بیکار بمونم و به حرف داداشم، دیگه با هیشکی چت نکنم، مگه من چی میگم که حالا چت نکنم و نگم؟
داداشم میگفت مشکل ما مذهبیها اینه که قدرت و حوصلهی صحبت با مخالف هامون رو نداریم و حالا نمیدونه که ...
خدایا فکر نمیکنم اینقدر بچه باشم که در اینترنت مورد سوء استفادهی عاطفی قرار بگیرم و از مسیری که انتخاب کردم منحرف بشم، چون همیشه تو رو مدنظر داشتم و دارم و هیچوقت فراموشت نکردم.
الهی، دل داداشم رو آگاه کن
دلم تنگه براش
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 88/8/28 - 5:51 ع : : : نظر
امروز باز عاشق شدم و باز دلم شکست و این رسم تکراری عاشقی و شکست برایم تکرار شد
اینقدر تکرار شده است که نمیتوانم بگویم چندمیاست، اما هر بار می گویم این آخری است ولی میدانم که آخری نیست!
من حتی به گلدانی که در خانهی مان هست عاشق می شوم و وقتی به یک یا چند روز نرسیدن پژمرده میشود دلم می شکند!
آیا این را خداوند در تقدیر من قرار داده است یا من خود این چنین خواسته ام! که دل آینه باشد، هر که بیاید آن را نشان بدهد!
و دلم از اینهمه آینه بودن خسته نشده
برایم عجیب است!
همه میگویند تو با این همه سال عمری که کردهای چه طور هنوز عاشقی و من ماندهام که کو عشق؟
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد!
ولی چه کسی باور می کند!
و دوباره امروز دل عاشقم شکست! دلم به لبخند دوستم عاشق شده بود و امروز وقتی نخندید دلم شکست!
ای دل، چه زمانی عاشق بودن را رها می کنی؟
میگوید هیچ وقت!
این دل را چه کنم؟
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 88/8/18 - 11:46 ع : : : نظر