سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از بلاگ تا کربلا -->

می خوام اعتکاف کنم، فرزند زمان شدن به این راحتی ها که فکر می کردم نبود!

این دوسه روزه احساس می کنم خیلی باید بیشتر بخونم، بدونم، سوال کنم، همیشه می خوندم که (نخستین گم کنند آنگاه جویند// تو چون چیزی نکردی گم چه جویی)

از امروز تا هفته بعد این موقع دیگه نمی خوام بیام اینترنت، یا به قول بچه‏ها نت!

می خوام فقط کتاب بخونم، یکی از اساتیدمون می گفتن که در خوندن کتاب، نوری از کتاب است که به قلبت می ره و مفاهیم رو خوب می فهمی که تو نت اوون نور نیست! الان یه چند وقتیه که (حدودا شش ماه) من این نور رو حس نمی کنم! هیچ حس نمی کنم که علمم بالا رفته!‏ سوادم زیاد شده!

یه جریاناتی شد که حس کردم واقعا باید برم بالا، هدفم، برنامه‏ام، همه چیزم برای آینده در  گروی همین چندلحظه‏هاست که توو وب‏گردی‏هام دارم از دست می دم، و الان احساس نیاز شدید می کنم!

یه چیزی گم کردم!  چیزی که این دنیای مجازی بهم نمی ده! همه می گن هر لحظه که بخوای دنیایی از اطلاعات جلوت هست، اما نه من این همه اطلاعات رو نمی خوام، حداقل الان نمی خوام!

شنیدم که اعتکاف انواع مختلف و زمان های مختلف داره!‏ منم نوع علمی ش رو انتخاب کردم و زمان یک هفته ای رو!

شاید کم باشه شایدم خیلی زیاد!

اما مهم اینه که ببینم توو این یه هفته چقدر می تونم بخونم! و اوون نور رو حس کنم!

دلم برای خودم تنگ شده، نه اینکه گم کرده باشم، نه! اما فکر می کنم، حضرت امیر(علیه السلام) خوب فرمودن که بهشت بهای تنهای شماست جان شما بهایی بیشتر از اوون داره! و خوب گفته اند که بهشت را به بها دهند نه به بهانه!

پس این گوی و این میدان!


  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 88/2/15 - 1:38 ص : : : نظر


    یک نفر بهم یه چند جمله جالب گفت، خیلی دوس دارم بگم، شاید شما هم خوشتون بیاد.

    گفت: خدا بیشتر از توان آدم ازش انتظار نداره، اما توان آدم نامحدوده!‏

    نخبه‏ها یک دهم مغزشون رو استفاده می‏کنن!

    نمره ده، نمره‏ی قبولیه، اما خدا نمره‏ی بیست رو هم گذاشته! و بهشت درجات داره، و مداد العلماء‏ افضل من دماء الشهداء(بحار الانوار)

    آخرش هم گفت، برای اینکه به خواسته‏هات برسی هر شب یکبار سوره‏ی واقعه رو بخون!

    فقط چند لحظه وقتم رو گرفت اما با حرفاش مطمئن شدم که باید فرزند زمانم باشم


  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 88/2/3 - 11:30 ص : : : نظر


    سال جدید اومد، از ما اجازه نگرفت! یه 365 روزم می مونه و می‏ره، بدون اینکه از ما اجازه بگیره!

    کلا زندگی همینه!

    طبیعت برای زندگی و صدالبته انجام وظایفش از ما اجازه نمی‏گیره!

    چه خوبه، که ما هم برای انجام وظایفمون از کسی اجازه نگیریم!

    مثل طبیعت! فقط خدا!


  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 88/1/12 - 11:32 ع : : : نظر


    حتما که نباید از چیزهای بزرگ درس گرفت.

    گاهی می‏بینی یک جمله، ساعت‏ها و یا سالها ذهنت رو درگیر می‏کنه، یکی مثل این:

    بهترین ها نصیب کسانی می‏شود که حق انتخاب را به خداوند واگذار می‏کنند

    و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.


  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 87/11/22 - 2:48 ع : : : نظر


    تازه دبیرستان رو تموم کرده بودم که کتاب آنتونی رابینز به دستم رسید نمی دونم کدوم کتابش، اما یادمه که نوشته بود، تصور کن ده سال دیگه  دوست داری چه کاره بشی!

    منِ یک کاره هم تصور کردم می‌خوام روزنامه نگار شم، حالا تو عمرم نه درست و حسابی روزنامه خوندم و نه مجله نگاه کردم1

    بعد نوشته بود: تصور کن چه امکاناتی و تحصیلاتی داری؟

    تصورکردم: لیسانس و یک شرکت 5 طبقه و من هم، رئیس شرکت و همه هم از عنایات من لبریز.

    تصور دقیق‌تر ناشی از مهربانی بود: که همه بر سر کار بودند حتی دختر همسایه(در شرکت من)

    آنتونی نوشته بود، از حالا مقدمات را بچین!

    اما من نچیدم

    ولی نمی‌دونم چرا یکدفعه بعد از 4 سال به نوشتن رو کردم، هرچند که هنوز هم درست روزنامه نمی‌خونم و مجله ورق نمی‌زنم، اما بازم نمی‌دونم چرا مدام کار در روزنامه بهم پیشنهاد می‌شه و من هم که هنوز آماده نیستم، مدام هم رد می‌کنم!

    از اون به بعد هزارتا آرزو و خواست دیگه داشتم، ولی هیچ کدوم اثر نکرده و نمی‏کنه، فقط و فقط کلید شده رو این، من هم اد دست گذاشتم رو رد کردن انواع پیشنهاد کار در روزنامه!

    شنیدم که مرغ آمین در هواست، حواستون باشه چی می‏گید و چه دعایی می‏کنین، شاید همون دعا بگیره!

    الهی به کردار بدم صدبار توبه                به گفتارم هزار استغفرالله


  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 87/10/15 - 1:10 ص : : : نظر

    <      1   2   3      >