بی هیچ مقدمه ای مهمان کرده بود، نه ره توشه ای داشتم، نه نذری که به خاطرش دلتنگ باشم و قصد زیارت کنم و نه حاجتی به یادم می آمد!
نشستم رو به رویش و مات نگاهش کردم که یک دفعه دختری جلو آمد و با دلـتنگی گفت: می شود برای من نماز حاجت بخوانید؟ مسافرم باید بروم و شما به جای من بخوانید!
نه پرسیدم حاجتت چیست و نه حتی اسمی از او! فقط قبول کردم!
خودش فرستاده بود پس هم نامش را می دانست و هم حاجتش را و من فقط وسیله بودم.
نماز تمام شد و من به جای کسی که نمی شناختم نیت کرده بودم و به جای دعا از طرف او سکوت کردم!
بعد به یاد این آیه افتادم:
قُلْ: ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبّى لَوْلا دُعآؤُکُمْ: بگو: اگر دعایتان نبود، پروردگارتان چه اعتنایى به شما داشت. (فرقان/77)
رو به روی پنجره فولاد بودم و تنها حاجتم از دل به زبانم آمد!
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/2/11 - 2:21 ع : : : نظر
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 89/4/1 - 10:52 ع : : : نظر