دوستش داشتم، از همان اولین باری که در موردش خواندم: وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ: و گفتیم ای آدم خود و همسرت در این باغ سکونت گیر[ید] ... (بقره/35)
همراه پدرم بود، همنشینش و شاید همان که میوهی ممنوعه را پیشنهاد کرد! ولی مادرم بود!
دوستتر داشتمش از همان زمانی که تازه نوشتن را یاد گرفته بودم و هنوز تفاوت ه با حاء را نمیدانستم، همان موقعها که میخواستم صدایش بزنم میگفتم هوا! بعد فکر میکردم این هوا چرا با آن حوا فرق دارد؟
بزرگتر شدم، از همان زمان که یادگرفتم قرآن بخوانم و ترجمه را از پایین هر آیه، دنبالش گشتم و خواندم که شیطان هردویشان را فریب داد: فَأَکَلَا مِنْهَا: آنگاه از آن [درخت ممنوع] خوردند (طه/121) و مادرم منزه از اتهام بود.
اما اسمی از او در قرآن نبود، نیافتم و بیشتر خوشحال شدم! مادری که هست ولی نامش نیست! همسر آدم!
و ام داود را هر سال به نیت او میخوانم، در هیچ دعایی به این زیبایی وصفش را نشنیدم، میخوانم و غرق در محبت مادرانهاش میشوم: اللهم صل علی امنا حواء المطهرة من الرجس المصفات من الدنس المفضلة من الانس المترددة بین محال القدس: بارالها! صلوات و درود بفرست بر مادرمان حواء که از هر گونه پلیدی و آلودگی منزه است. او برتر از بشر بوده ودر صحنههای پاکی و قداست گام برداشته است.
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/3/31 - 5:32 ع : : : نظر