اولین بار بود و نمیدانستم که چطور باید بشویمش! دستمال و سطل پر از کف و ظرفی پر از آب. از سمت راست شروع کردم، خاک خالی بود، نه گل بود، گل خالص!
میشستم و گاهی مجبور میشدم بارها دستمال را بکشم تا لکهها برود و برق بزند، بعد نوبت به شیشهها رسید، دستمال مناسب یافتم و کشیدم، نباید رد دستمال میماند وگرنه موقع رانندگی اذیت کننده میشد، پرز هم نباید به جا میگذاشت که بعد سرنشینان در دیدشان خللی پیش نیاید و اذیت نشوند.
بعد که تمام شد، قرآن را باز کردم، قرآنی که خودشان داده بودند، روی ماشین بود و بالای سر راننده باید قرار میگرفت، بازش کردم، دوست داشتم آیهای باشد برای همیشهی ماشینسواریام. اما دعای سفر بود و چه زیبا بود.
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْتَوْدِعُکَ الْیَوْمَ...: خدایا من خود را در این روز به عنوان ودیعت به تو سپردم، خودم و خاندانم و مال و فرزندانم و هر که را با من راهى دارد حاضرشان و غائبشان را خدایا حفظ کن ما را به حفظ ایمان و نگهبان بر ما باش. خدایا ما را در کنف رحمت خویش قرار ده و فضلت را از ما سلب مفرما که ما به تو مشتاقیم. خدایا به تو پناه بریم از رنج سفر و اندوهناک برگشتن و بدى دیدار در خاندان و مال و فرزند در دنیا و آخرت. خدایا من به تو رو کنم در این رو کردن به خاطر این که جویاى خشنودى تو و تقرب جستن به درگاهت هستم. خدایا پس مرا به آرزویم و آنچه از تو و اولیائت است برسان. امید دارم اى مهربانترین مهربانان.
تسبیح را هم گذاشتم که هم ذکر باشد هم زیبایی، از کربلا به سوغات آمده است. ذکر باشد که یادم باشد این همه را خدا داده است و یاد آیهای افتادم که همیشه میخوانمش:
«... سُبْحانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنّا لَهُ مُقْرِنِینَ: منزّه است خدایى که این مرکب را براى ما مسخَّر ساخت، و گرنه ما توان آن را نداشتیم.»(زخرف/13)
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 89/12/28 - 8:35 ع : : : نظر