چه کسی باور می کرد جماعت دل شکسته را یاوری باشد؟
امیدوار بودم و مطمئن که پیگیریهایم نتیجه میدهد، رئیس، مسئول آموزش، مسئول ثبت نام، حتی معلمان کلاسهای دیگر! یعنی کسی نبود که نرفته باشم و صحبتهای استاد(غرور استادی) را به آنها نگفته و راه درمان نخواستهباشم اما در کمال ناباوری همه هم صدا بودند:«راست میگوید.»
و اوج فاجعه آنجا بود که به اصرار یکی از دوستان برای این که بدانیم سطحمان نسبت به بقیه مجموعههای قرآنی در چه حدی است در مسابقه شرکت کردیم و آنچه میدانستم اثبات شد، هیچ چیزی از خواندن مجلسی به ما یاد ندادهاند!
اما چه کسی مهربانتر از مهربانترین میتوانست مشکل ما را حل کند!
استاد قبلی وعده کرده بود که:«اگر کسی قبول کند که به جماعتی بی استعداد مقداری نغمه یاد بدهد، کسی که سطحش از من پایین تر است و وقت بیشتری هم دارد، حتماً او را برای تعلیم دادن شما می فرستم!» امروز به کلاسش رفتم! سرحال بود و مهربان، پر انرژی و امیدوار!
وقتی به هم کلاسهایی که از دو هفته پیش به کلاسش آمده بودند حالم را گفتم فهمیدم درد مشترک بود و اشکهایی که در خلوتهایم به حسرت فراق کلاس قرآن ریختهام همراه داشته، اما این استاد آبی بود بر روی آتش!
گفته بودند:«گفته شما استعداد ندارید!» گفته بود(با مهربانی):«هرکس روشی و نظری دارد» و بعد از تست مقدماتی از آنها گفته بود:«به خدا اگر کمی کار کنید حتماً عالی می شوید!»گفته بودند استاد قبلی گفته:«من حنجرهام را لازم دارم!» اما او با خنده جواب داده بود:«نه من معلمم و حنجرهام برای شماست» و واقعاً همپای ما تا آخر کلاس میخواند!
فکر نمیکردم حرفهای استاد قبلی اینقدر شکستهام کند، بغض گلویم را گرفته بود و حرفهای این استاد اثری نداشت
میگفت:«صدایتان را آزاد کنید، هرچند غلط اما بخوانید، اعتماد به نفس داشته باشید، اگر غلط خواندید برگردید درست کنید،چه اشکالی دارد، به چشمهای مستمعین نگاه کنید، شما میتوانید»
و درس ادامه داشت، تا اینکه برای پیدا کردن هفت طبقه پرده صوتی نیاز بود که همه با صدای بلند بخوانند:«أ با تا ثا جا حا خا دا ذا را زا سا شا صا ضا طا ظا عا غا فا قا کا لا ما نا وا ها یا»
و ما هم تکرار میکردیم، یک بار، دو بار، سه بار و صدا آزاد شد و غم پر کشید و در میان پردههای صوتی شادی خانه کرد و حمد مهربانترین تنها کاری بود که از دستم بر میآمد، او که بسیار ماهرانه مشکلمان را حل کرد و در ناامیدی دستمان را گرفت!
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 89/12/8 - 2:49 ع : : : نظر