سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از بلاگ تا کربلا -->

یک حالت عجیبی دارم، میخواهم بنشینم حسرت گذشته را بخورم اما نمی‌توانم!

اشک های غم می آیند، یاد گذشته می افتم و شور و شوقم و بعد دوسال سکوت...دو سال شد! از آخرین سفرمان دوسال گذشت! آمدیم تهران و کلا تصمیمات فضایی زیادی گرفتیم و دور خودمان چرخیدیم! تا دوسال

و بعد دوباره رفتیم همانجا!

گذشته را ورق می زنم، اشک حسرت میخواهد بیاید اما نمی آید!

حس عجیبی است

حس فرصت دوباره، شاید هم نه، کلا فرصتی جدید!

نخواستم، این بار واقعا نخواستم ولی رشته کار دست کسی دیگر بود!

باب الکریمه را سپردم به عزیزی که میدانم از چشمانش هم بیشتر او را دوست خواهد داشت و باب الجواد(ع) را خودم برداشتم به شرط توفیق

حس عجیبی است

نمیخواهم اما کار جلو می رود! کار دست ما نیست اصلا!

چه کسی حال مرا می فهمد؟


  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 94/6/29 - 12:38 ص : : : نظر