سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از بلاگ تا کربلا -->

مطالبی در سرم می گردد، می مانم کجا باید بنویسم؟ اینجا؟ اینستاگرام؟ دفتر خاطراتم؟  خدا را شکر که گوشی اندروید دارم را دیگر ندارم وگرنه لاین هم اضافه میشد به جاهایی که نمیشود در آن ننوشت    !

چند روز است، به مسجد فکر میکنم ، که خدا چه خوب کرد که گفت مسجد بسازید و گفت آنجا خانه من است! تا اگر دستمان به کعبه نمی رسد مسجد سر کوچه هست.

سر نماز ظهر و مغرب بدوی بروی مسجد و صدای دعای بعد از قرآن امام جماعت مسجد، آرامت کند که «اللهم نور قلوبنا بالقرآن» 

نماز که به مسجد نیمه ساخته می روم، مدام یاد سامرا می افتم، شبستانش، که درحال ساخت بود، آهن های داربستش همان سال 90 عجیب بود، با تعجب نگاهش کردم، انگار داشتم ضبط می کردم، همان موقع هم تعجب کردم که چرا باید اینقدر دقیق به سقف شبستان خیره می شدم؟ 

روز میلاد امام زمان بود، در مسجد که به دعا ایستادیم چشمم افتاد به سقف، خودش بود، خود خودش، چه فرقی بین شبستان سامرا و مسجد امام مهدی بود؟ هیچ    !

خانه خدا باشد، یاد سامرا باشد، هر روز بعد از نماز به همه امام ها سلام بدهی بعد بروی سمت چپ نگاه کنی به قریب القربا سلام بدهی!

دعای توسل بخوانی و زیر لب بگویی «زیر دین چارده معصومم اما گردنم، زیر دین حضرت موسی بن جعفر بیشتر» بعد اشک بیاید، یادت بیایدکه کربلایی هستی!

دعای کمیل بخوانی، نماز تهیت به یاد مادر و پدرت بخوانی!

این روزها با خودم فکر میکنم، چه چیز بهتر از این می توانست باشد؟

و خدا نزدیکتر باشد، نزدیکتر نزدیکتر...

 


  • کلمات کلیدی : کشفیات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 94/5/14 - 1:5 ص : : : نظر