سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از بلاگ تا کربلا -->

گرسنه بود، گریه می کرد، نق میزد، بغلش میکردیم هم آرام نمیگرفت، مادر سنگ دلش هم بود، گفتم رحم کن بچه گرسنه است، گفت نه به شیشه خشک عادت کرده باید از سرش بیفته!

گفتم خب، می خواد بهش بده، گفت نه بعدا مشکل عاطفی پیدا میکنه و از من میپرسه که چرا قبول کردم درخواستشو!

بچه گریه میکرد، دلمون ریش شده بود و مادرش هم دیدم ریز ریز اشکش داره جاری میشه اما سرش را طرف دیگری گرفته بود و آروم تکرار میکرد: بچه باید شیر مادرشو بخوره!

خدایا تو هم از این سخت گیری ها داری؟

زیاد طول نکشید، بچه 2-3 ماهه به بغل مادرش برگشت، ما کی برمی گردیم ها؟

ماه مهمونیت آدم نشیم پس کی آدم بشیم؟


  • کلمات کلیدی : دلنوشته
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 92/4/30 - 2:25 ص : : : نظر