ساعت 4 صبح است، به قول یکی از آشنایان که از ساعت 2 آمده بود برای احوال پرسی، دیگر نباید گفت شب بخیر، باید گفت صبح بخیر.
آمد، خیلی اتفاقی به قول خودش همینطوری! سلام داد، از آن هایی است که سالی یکبار پی ام می دهد، کلی حرف زد و کلی بالای منبر رفت تا فهمیدم!
گفت زیاد حرف زدم، گفتم نه، از تمام حرف هایتان فهمیدم که خدای جالبی دارم!
درست در زمانی که باید تصمیم میگرفتم، آمدید!
اینطور مواقع خدا را بیشتر دوست دارم چون دست محبتش را حس می کنم
و اما چند اتفاق مهم افتاده است، چندتای دیگر هم خواهد افتاد، کاش شعر دیگری بود که اینقدر این شعر برای بچه ها تکراری نمی شد، چه کنم که همه را از کرامت امام موسی بن جعفر می بینم
زیر دین چارده معصومم اما گردنم
زیر دین حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) بیشتر
باب الجواد، بعد باب الکریمه و حالا منتظر سومین لطفش هستم.
و میدانم باب مرادی است که لطفش پایانی ندارد، یا باب الحوائج
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 91/9/5 - 4:0 ص : : : نظر