ساعت نزدیک صبح است اما من جایی برای حرف زدن پیدا نمی کنم! نه جایی در فضای مجازی نه گوشی در فضای حقیقی، نه که نباشند هستند اما آرامم نمی کنند. حرف می زنم و گاهی میان حرف ها شعر می خوانم، گاهی مثل میگویم و گاهی، فقط گاهی به حرف های بقیه گوش می کنم!
دوست دارم حرف بزنم اما هیچ کدام از کلمات حرف های من نیست، هیچ کدام آرامم نمی کند! کلمات نمی توانند انتقال مفاهیم ذهنی ام باشند و ندایی در گوشم می گوید:
أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ: آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم رها می شوند و مورد آزمایش قرار نمی گیرند.(عنکبوت/2)
و می فهمم که امتحان سخت دیگری در پیش است...
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 91/8/15 - 3:29 ص : : : نظر