زیاد با فضای اینترنت آشنایی نداشتم، خاطره مینوشتم اما خاطراتم اینقدر برایم عزیز نبود که بخواهم برای کسی حتی بخوانمشان! از بین تمام مجلات هم هیچ کدام را نمیپسندیدم، بچه تر که بودم بچهها سلام را دوست داشتم اما بعد از نامههای فراوان و بی جواب ماندن نامههایم دیگر رهایش کردم و نخواندمش و آنچه از آرشیوش داشتم به مدرسه هدیه کردم!
تا اینکه یک مجله به دلم نشست، هم طراحیهای عجیب غریبش و هم مطالب متنوع و خوبش چشمم را خیره کرد!
تماس گرفتم و اولین کسی که تشویق به نوشتنم کرد، گوشی را برداشت! گفتم که میخواستم با سردبیر صحبت کنم اما گفت سردبیر نیست چه کار دارید؟
و به همین سادگی مسیر نوشتن برایم باز شد، سوژه اولین مطلب را داد و خودش پیگیر بود تا نوشتم و تشویقهای بعدیاش باعث شد بیشتر بنویسم، بیشتر و به قول خودش بهتر!
بعد کم کم حدیث زندگی شد جزو زندگیام که اگر حداقل هفته ای یکبار زنگ نمیزدم هفته به سر نمیرسید! نه فقط او که همهی مجله در جوی گرم و صمیمی تشویقم کردند که قلمم را در روزنامه امتحان کنم و روزی که اولین یادداشتم در روزنامه همشهری چاپ شد، همهشان خریده و خوانده بودند و سیل تشویقهایی که از سوی آنان به من رسید!
کارشناسی ارشد که قبول شدم، اولین جایی که زنگ زدم و خبر دادم آنجا بود، چقدر خوشحال شدند و به ادامهی راه تشویقم کردند و حالا همین مجموعه که یک سال بعد به خاطر مشکلات مالی به گل نشست و حدیث زندگی تعطیل شد، گروه جدیدی ساختهاند، مهیار!
مهیار چشمانتظار قلم قوی نویسندگان خوش ذوق است!
دوستی گفت، چرا برایشان دنبال نویسنده میگردی و من خواندم: فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ:پس هر که هموزن ذرهاى نیکی کند [نتیجه] آن را خواهد دید.(زلزله/7)
جز نیکی از اینها ندیدم و این کمترین کاری است که میتوانم برایشان انجام بدهم.
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/8/19 - 1:0 ص : : : نظر