تمام مدتی که صدای اذان پخش میشد به زمان نماز فکر میکردم، کجا می شود، راحت و خوب نماز خواند؟ بعد از اینجا باید می رفتیم خانه یا جایی برویم و چند دقیقه بنشینیم و چای بخوریم اما هرچه بود از نماز اول وقت میگذشت.
ناخودآگاه گفتم، برویم همین امامزاده نزدیک بهشت زهرا، خودم همزمان با گفتنم به پیشنهادم فکر کردم، و با تعجب همه قبول کردند.
رفتیم امامزاده ابوالقاسم.
مشغول زیارت که بودم یاد حرف بابا افتادم و سوال همیشگی اش از امام جماعت مسجدمان که همیشه تعریف میکرد: به حاج آقا گفتم، نماز همت است یا قسمت؟ گفت: هیچکدام، دعوت است! دعوت!
و ما به همین سادگی دعوت شده بودیم که نماز اول وقت را در حرم با صفایش بخوانیم، آنقدر سبک و آرام بودیم که هیچکدام هیچ شکایتی از تاریکی و دوری مسیر نداشتیم.
موقع برگشت باد بهاری به صورتمان بوسه می زد.
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 94/2/19 - 1:38 ص : : : نظر