چندروزی هست ذکر لبم شده، یادداشت سردبیری باب الجواد را که داشتم مینوشتم هم ذکر لبم بود، حالا هم که میخواهم بنویسم باز ذکر لبم است،
همه دارند به پابوسی تو می آیند، طبق معمول من بی سر و پا جاماندم...
از کربلا فقط حسرتش یادم مانده است! این روزها دلم کربلاست، کاظمین است، نجف می رود و می آید!
نمی طلبی آقا؟
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 92/9/28 - 2:41 ص : : : نظر
نزدیک عاشورا بود، دوست داشتم امسال یک قدم به حسین«علیه السلام» نزدیک تر شوم، دوست داشتم امسالم با سال گذشته ام فرق کند!
نمیدانم به خواب بود یا بیداری!
وارد حسینیه شدم، صدایی در گوشم پیچید قرآن بخوان!
مدتهاست که دیگر فرصت قرآن خواندن را بدست نمی آورم، مدت هاست که حسرت به دل خواندن چند آیه ام!
قرآن را باز کردم، چه زیبا فرموده ای خدای مهربانم: فَاقْرَؤُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ(مزمل/20)
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 92/9/3 - 9:15 ع : : : نظر