صدای شکستنش آمد، اما من ایستاده نگاهش میکردم. دلم برایش نسوخت. یاد تمام زمانهایی افتادم که شوق پرواز داشت و میدانستم که با طناب پوسیده نباید ته چاه رفت چه برسد به پرواز و مدام در گوشش میخواندم که همه خدا ما هیچ و او گوش نمیداد.
هر چه گفتم گوش نکرد و شکست! تمام آمال و آرزوهایش یکجا شکست. خورد در پرش، چه خوردنی و من فقط نگاهش کردم!
کار برای غیر خدا نتیجه ای غیر این نباید میداشت. مدام براش خوانده بودم اما گوش نمیکرد، حالا که شکسته و سرش به سنگ خورده امیدوارم خدا توفیق خدمت به من بدهد، دلک سادهی من که فریب شیطان را خوردی، باز هم برایت میخوانم گوش کن: قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَ مَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ: بگو در حقیقت نماز من و [سایر] عبادات من و زندگى و مرگ من براى خدا پروردگار جهانیان است. (انعام/ 162 )
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/8/30 - 12:28 ع : : : نظر
چشم در مقابل چشم قرار گرفت! فقط چند لحظه طول کشید که هر دو بتوانیم بر اعصابمان مسلط شده و از کنار هم بیتفاوت رد شویم. انگار نه انگار که چیزی بینمان بوده و یا اینکه اصلا همدیگر را میشناسیم! اما خدا دانای نهانهاست: إِنَّ رَبِّی... عَلَّامُ الْغُیُوبِ (سباء/48)
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/8/26 - 8:9 ع : : : نظر
رسمی شیرین و قدیمی است که روز عید غدیر،شیعیان به دیدن سادات میروند و عیدی میگیرند. ما که اعتقاد داریم این عیدی را به نیابت از خود حضرت از دست فرزندانش میگیریم و امسال هنوز عید نشده دست سخاوتشان عیدی مرا دادند! اهل کرامتند این خاندان.
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا ...: امروز دین شما را برایتان کامل و نعمتخود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آیینى برگزیدم (مائده/3)
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/8/25 - 12:24 ص : : : نظر
زیاد با فضای اینترنت آشنایی نداشتم، خاطره مینوشتم اما خاطراتم اینقدر برایم عزیز نبود که بخواهم برای کسی حتی بخوانمشان! از بین تمام مجلات هم هیچ کدام را نمیپسندیدم، بچه تر که بودم بچهها سلام را دوست داشتم اما بعد از نامههای فراوان و بی جواب ماندن نامههایم دیگر رهایش کردم و نخواندمش و آنچه از آرشیوش داشتم به مدرسه هدیه کردم!
تا اینکه یک مجله به دلم نشست، هم طراحیهای عجیب غریبش و هم مطالب متنوع و خوبش چشمم را خیره کرد!
تماس گرفتم و اولین کسی که تشویق به نوشتنم کرد، گوشی را برداشت! گفتم که میخواستم با سردبیر صحبت کنم اما گفت سردبیر نیست چه کار دارید؟
و به همین سادگی مسیر نوشتن برایم باز شد، سوژه اولین مطلب را داد و خودش پیگیر بود تا نوشتم و تشویقهای بعدیاش باعث شد بیشتر بنویسم، بیشتر و به قول خودش بهتر!
بعد کم کم حدیث زندگی شد جزو زندگیام که اگر حداقل هفته ای یکبار زنگ نمیزدم هفته به سر نمیرسید! نه فقط او که همهی مجله در جوی گرم و صمیمی تشویقم کردند که قلمم را در روزنامه امتحان کنم و روزی که اولین یادداشتم در روزنامه همشهری چاپ شد، همهشان خریده و خوانده بودند و سیل تشویقهایی که از سوی آنان به من رسید!
کارشناسی ارشد که قبول شدم، اولین جایی که زنگ زدم و خبر دادم آنجا بود، چقدر خوشحال شدند و به ادامهی راه تشویقم کردند و حالا همین مجموعه که یک سال بعد به خاطر مشکلات مالی به گل نشست و حدیث زندگی تعطیل شد، گروه جدیدی ساختهاند، مهیار!
مهیار چشمانتظار قلم قوی نویسندگان خوش ذوق است!
دوستی گفت، چرا برایشان دنبال نویسنده میگردی و من خواندم: فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ:پس هر که هموزن ذرهاى نیکی کند [نتیجه] آن را خواهد دید.(زلزله/7)
جز نیکی از اینها ندیدم و این کمترین کاری است که میتوانم برایشان انجام بدهم.
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/8/19 - 1:0 ص : : : نظر
سپیده دم عید قربان، عید سیاه ما(اولین عید بعد از چهلم) بود، گفتند قبل از آمدن مهمان ها به دیدنتان بیاییم، قبل از اینکه خانه شلوغ بشود و پابست بشویم، بیاییم تا دلمان کمتر بگیرد و شما هم چشم انتظار نمانید.
نزدیک که شدیم، یادت افتادم، بابای مهربان من، که عید سیاه پارسال، وقتی با هم بر سر مزار مادر می رفتیم گفتی:گل بخرید. پرسیدیم: چرا؟ جواب دادی: عید است، برایش گل ببریم.
بر سر مزارتان رسیدیم، هنوز هم باور نمیکنم دیگر زمان بی شما میگذرد، بی تو، بی مادر، بی صدای نماز تو، بی صدای دعای مادر!
بی شما، نفس کشیدن برایم سخت است، سخت!
گل خریدم
فقط دو شاخه
قرمز را دور لقبت پرپر کردم و سفید را دور نام مقدس مادر
یادم آمد چه اشک هایی در فراق مادر میریختی، مرد هم مگر گریه میکند؟ تو مرد بودی اما گریه میکردی، سر روی قبر میگذاشتی و شانههایت تکان میخورد
بعد با چشمانی سرخ رو به من میکردی و میپرسیدی: هفت بار سوره اناانزلناه را خواندهای؟ همان که قبر را نورانی میکند!
عزیزم، مادرم، یادت هست سختی زندگی که میرسید میگفتی اینها امتحان الهی است،نیستی اما یادت که هست.
حس تلخ بیشما بودن، این روزها برایم تلختر شده ولی غمگین نباشید که خدا مهربانتر شده است و در میان اشکهایم نوایش آرامم میکند: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ:همانکه مرگ و زندگى را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید و اوست ارجمند آمرزنده.(ملک/2)
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/8/17 - 3:48 ع : : : نظر