سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از بلاگ تا کربلا -->

ما را بردند تا هوایمان عوض شود، همانجا که دستم در دستان مادر بود و چشمانم در چشمان تو!امامزاده حسن

همان امامزاده حسن که بهانه‌ی تفریحات کودکیمان بود.

همان امامزاده‌ای که نذرهای نکرده‌ی مادر را اجابت می‌کرد و تو به بهانه‌ی دیدن پدربزرگ ما را به آنجا می‌بردی و عشق به اهل بیت را در دلمان می‌کاشتی!

راه خانه‌ی پدربزرگ از امامزاده حسن می‌گذشت و تو گاهی اوقات که دوری مسیر را بهانه ‌می‌کردم، مرا روی شانه‌هایت می‌گذاشتی!

مرد رویایی زندگیم،‌ پدر

عشق پدرم، مادر

صحن امامزاده دیگر بوی کودکیم را نمی‌داد، نه مادری بود که چادر به سر نماز بخواند و نه پدری که دور تا دور ضریح طواف کند و من کودکانه از لابه لای شبکه‌های ضریح دنبالش کنم!

انگار قهر بودم با امامزاده

داخل نرفتم، بیرون صحن به در و دیوار نگاه کردم!

نه صدای هیاهوی زائران دلبسته‌ام می‌کرد، نه دلبری‌های زائران خردسال! من تنها بودم، تنها!

که صدای قرآن پیچید: ... لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا ..: اندوه مدار که خدا با ماست (توبه/40)

ما، من، تو، پدر، مادر...


پی نوشت:

تشکر خالصانه‌ام از  آقایان حامد احسان بخش و  اسماعیل محمدی و خانم‌ها بهاره زمانی، شکوفه توتونچی و ریحانه مهرزاد است که از همان روز‌های اول مصیبت قبول زحمت کردند و به دوستان نزدیک اطلاع دادند و برای تازه  گذشته‌هایم بانی ارسال هدیه (نماز، قرآن، فاتحه و صلوات) شدند.

تشکر ویژه ام برای همسفر کربلایم اویس بزرگوار است که منت نهاد و همدردی را در حقم تمام کرد.

تشکر بی دریغم از دوستان صمیمی‌ام است، زهرا فیضی، فاطمه شکارچی، سمانه دانش اخلاقی، نسیبه خلیلی، پرستو شاطری، سیده آمنه موسوی، مریم کارگر آزاد و سمیه علی‌محمدی که علی رغم میل باطنی‌ام، با اصرار در مراسم حضور یافتند و موجبات دلگرمی‌ام شدند.

و در مقابل محبت دختر عمو و خاله‌ام هم زبانم قاصر است!


از همه‌ی مهربانانی که در چت، ایمیل و نیز شبکه‌های اجتماعی هم‌دردم شدند و به پای اشک‌هایم اشک ریختند، سپاسگزارم.

باشد که خبر شادی تک تکشان را بشنوم.


  • کلمات کلیدی : قرآن
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/6/21 - 1:32 ع : : : نظر