سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از بلاگ تا کربلا -->

تفاوتی نمی‌کند! به هر که می‌گویم، چشمانش پر از اشک می‌شود. حس غریب، نجیب و مشترکی بین تمام کسانی که می‌شنوند وجود دارد. رفته باشند یا نرفته باشند، آرزوی رفتن دارند و تنها سوغاتی را همان می‌گویند: دعا کن ما را هم بطلبد! کربلا

دیار قریبی است!

از همان روز اولی که راحیل سوغاتی من را تسبیح خودش قرار داد، به دلم شور و خواستنش افتاد! دلم خواست که کاش من هم می‌رفتم. و پنجره فولاد آقا حاجتم را داد، مگر می‌شود حاجت ندهد؟ آقای ماست!

چند بار قول ثبت نام گرفتیم و کنسل شد، دیگر عزم کردم که نروم تا خودش بطلبد،‌ دل در گروی وعده‌ی الهی بستم و ورد زبانم کربلا شده بود تا اینکه روزی فاطمه خبر داد که سفر به تعویق افتاده و جای خالی هست! و من طلبیده شدم!

ورد زبانم این‌روزها این آیه است: وَ قَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ ...: و پروردگارتان فرمود مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم...(غافر/60)


پی نوشت: دوستان حلال بفرمایید.

 

 


  • کلمات کلیدی : قرآن
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/4/24 - 10:0 ع : : : نظر