سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از بلاگ تا کربلا -->

(بعد نوشت: دوستانی یادداشت را خواندند و گفتند که کاش اسمی از کسی نمی آوردی، اما من قصدم جسارت به ساحت مقدس بزرگواری نبوده و برای اینکه خدای نکرده از کسی چهره بدی ترسیم نکرده باشم، اسامی را حذف کردم)

 

یک روز باید این اتفاق می افتاد و آن روز بعد از مدتهای مدیدی که با خودم کلنجار رفتم، فرا رسید، همین امروز!

از حضورم در فضای مجازی چندسالی می گذرد و در این سال های کوتاه اما پر فراز و نشیب که همزمان با تحصیلات در کارشناسی ارشدم بود، تجربه های زیادی کسب کردم.

انسان های زیادی به زندگیم پای گذاشتند و انسان های زیادتری از زندگیم رفتند. انسان های زیادی با خنده هایم خندیدند و ماندند و انسان های زیادی با اشک هایم رفتند و هیچ وقت برنگشتند.

حضور در فضای مجازی با احساس رسالت در حوزه زنان و اصولا مطالعات زنان که رشته دانشگاهیم بود، بار تکلیفی که باید در این فضا ادا می کردم را بیشتر کرد، اما با چرخی چندساله در میان گروه ها و فعالان حوزه زنان در فضای اینترنت، دیگر فکر میکنم جایی برای من نیست و این فضا به حدی از اشباع رسیده است که هرچه جلوتر بروم، یا به یک اشنا برخورد می کنم یا به دیوار می رسم!

شاید باید منتظر یک گروه جدید باشم، شاید هم توقع من از فضای زنان آن چیزی که فکر میکردم نبود، اما حضور زنانه در این فضا را در چند بخش دیدم و حس کردم.

1.      با حضورم به عنوان یادداشت نویس و بعد دبیر بخش و سرانجام سردبیری در چارقد، به این باور رسیدم که وقتی مسئولی احساس کارگروهی نداشته باشد، سایت و یا حتی وبلاگ هم که باشد، هیچوقت پیشرفت نمی کند. چارقد تجربه خوب من بود.

فضای چارقد آن زمان یعنی سال 88، همراه با فراز و نشیب های زیادی بود که من فکر می کنم، آن زمان باید کسی قابل تر از من که با نویسنده های قوی ارتباط برقرار میکرد، می آمد که نیامده بود. اما سرفصل های چارقد هیچوقت آنچه که برایم به نام مطالبات زنان محسوب می شود، نبود.

 

2.      همزمان با آن، خبرنگار دخت ایران شدن، تجربه جدیدی بود که برایم سرفصل های جدیدی را باز کرد، نوع نگاه و رفتار زنانه در کار را در آنجا به خوبی حس کردم، یک زن مسئولیت اجرایی کار را داشت، ماهنامه ای که به جهت ماهنامه بودنش و اینکه هر شماره یک موضوع دارد، برقراری ارتباط با مخاطب عام را برایم مشکل می کرد.

 

3.      وفا که آن زمان ایونا بود، شاید همان سال 88 یا 89، برایم اعجاب انگیز بود، تنها خبرگزاری زنان که فقط با یکبار رفتن و دیدن از اعجباش کم شد، خبرهایش به نظرم جدی و کارساز نبود، هرچند که خانم چک در مصاحبه با من گفت که کارهای زیربنایی در حوزه زنان کرده است، اما ایونای آن زمان چنگی به دلم نزد، حتی وفا هم کاری از پیش نبرد.

 

4.      زنان پرس می توانست تجربه سومم در این فضا باشد، اما نشد! 

 

5.      نمیدانم سنگ بنای مهرخانه چه سالی گذاشته شد، اما تجربه تاریخی من با آن ها شهریور 90 بود که قرار شد بروم و فکر بکنم اما نتوانستم قبول کنم! ولی روند رو به رشدی را برایشان آرزومندم.

 

6.      با اصرار فراوان در همان بهمن 90 وارد مجموعه ای شدم که هنوز هم مشخص نکرده اند که چه زمانی خروجی خواهند داد و البته کار در آنجا هم برگی از زندگی تخصصی من در حوزه زنان بود، مجموعه ای همراه با سختی ها و دشواری های زیادی که پشت سر گذاشتیم و دست آخر به قول آقایی که میگفت باید ببینم زحمت شما چقدر ارزش دارد تا 3500 را 4000 تومان بکنیم یا نه، عطای آن جا را به لقایش بخشیدم.

 

7.      به دخت تجربه دورادور من بود، هیچوقت امتحانش نکردم، حتی نگذاشتم که به حد یک تماس برسد، آنچه از بهدخت شنیده بودم و از سطح مطالبش برداشت کرده بودم، اجازه کمترین ریسک را هم از من گرفت، فقط همیشه دورادور برای پیشرفتشان دعا می کنم.

 

8.      و آخرین مجموعه ای که پایان بخش تمام فعالیت های من در حوزه زنان است و شاید عامل اصلی این پریشان گویی ها، انجمن زنان مبارز مسلمان است که به گفته یکی از اعضای شورای هیات مدیره اش، تجربه ای در این جا خواهی داشت که همیشه در یادت خواهد ماند، اعضای فعال این انجمن، زنان بسیار مهربان و فداکاری هستند که بودن در کنارشان نکات بسیاری را برایم مشخص کرد، درس های بزرگی گرفتم که هیچوقت فراموش نخواهم کرد.

 

من به جمع بندی در حوزه زنان رسیده ام، دو هفته نامه الکترونیکی باب الکریمه تنها و تنها فعالیت من در حوزه زنان خواهد بود، دیگر نه طرحی در این حوزه خواهم داد نه دغدغه زنان به شکلی که مرسوم داشتم را خواهم داشت.

 شاعر چه زیبا گفت:

ما را رها کنید در این رنج بی حساب       با قلب پاره پاره و با سینه ای کباب

 


  • کلمات کلیدی : تلخیات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 91/9/7 - 1:39 ص : : : نظر