سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از بلاگ تا کربلا -->

قبردیگر دوست ندارم کسی تولدم را تبریک بگوید، از گفتنش خوشحال نمی شوم. نه اینکه سنم بالا رفته و به همان مثلی رسیده ام که سنم جزو اسرارم باشد! نه!

بهانه ی تولدهایم رفته اند! نه پدری که شادباش روز تولدم را هرسال لحظه میلادم بگوید، بگوید که وقتی پرستار گفت متاسفانه اتاق دور سرش چرخید

ولی پرستار گفته بود متاسفانه دختر است! و پدرم جواب داده بود خدا را شکر که سالم است!

و نه مادری که بگوید پرستار پرسید میدانی بچه چیست؟ و او با خوشحالی گفته بود دختر!

یکه خورده بود که تو از کجا می دانی؟ گفته بود من از خدا خواسته بودم!

نیستید, بهانه های میلاد من!

دیگر دوست ندارم کسی بگوید تولدت مبارک!

از امسال تا آخر عمرم, روز میلادم به جای کادوی شما من برایتان گل می آورم و حرف های شیرینتان را که هرسال یکسان بود اما برای من هر سال شیرین تر از سالهای قبل را تکرار می کنم.

هرسال روز میلادم برایتان گل می آورم, گل و اشک


  • کلمات کلیدی : دل‏نوشته
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/10/18 - 1:20 ص : : : نظر